دلم معجزه میخواد
دلم میخواد خدا معجزشو با دادن تو بهم نشون بده
دلم میخواد تو که معجزه ی زندگی منی
خدا لطف کنه و بدش بهم
دلم خیلی میخواد
میخواد که باشم همراهت
تو لحظه های خوش و ناخوشی
دلم فقط و فقط یه معجزه از خدا میخواد
هیچی نمیخوام
فقط یه معجزه
یه معجزه قد تموم دنیا برای من
یه معجزه که نهایت همه بهترین ها و عزیزترین اتفاقاته
دلم تو رو میخواد
معجزه من اتفاق بیوفت
الهی نگاهی
در این که من کلا به یاد تو ام که هیچ شکی و حرفی نیست
در اینکه اصلا نیازی نیست که چیزی ببینم یا بشنوم که یادت بیوفتمم حرفی نیست
چون کلا کلهم من به یادت و هستم
اصلا کلا کلا تو لحظه لحظه هام حضور داری از نوع پررنگ خوشششش رنگ
ولی خواستم بگم شنیدن برنامه رادیو مخصوصا برنامه های استانی هم یکی از اون دسته از چیزاییه که منو غرق رویا میکنه و یاد اولین روزهای خوب و خوش آشنایی میندازه
اون روزهایی که فقط یه اسم از تو میدونستم و یه چهره مبهم از یه روز پر از انرژی مثبت و حس خوب و تکرار ناشدنی تو ذهن و قلبم حک شده بود
همون روزا که هر جایی که کوچکترین حضوری از تو اونجا بود و سر میزدم و کیف میکردم و دلم تالاپ تلوپ میکرد برات
خلاصه خلاصش که فدای اون دل تنگت بشم
ما خیلی مخلصیما
خیلی خیلی
در آغوش تو میمیرم
در آغوشی که از گرمی جانسوز تنت سوزم
در آغوشی که از ضرب قلبت نغمه ها سازم
درآغوش تو میمیرم
در آغوشی که با رغم خزانها سبز و گل پوشم
در آغوشی که از احساس لرزشهای رویاییش مدهوشم
در آغوش تو میمیرم
در آغوشی که از گرمی جانسوز تنت سوزم
در آغوشی که از ضرب قلبت نغمه ها سازم
درآغوش تو میمیرم
دانلود آهنگ آرشاوین در آغوش تو
در آغوشی که با رغم خزانها سبز و گل پوشم
در آغوشی که از احساس لرزشهای رویاییش مدهوشم
در آغوشی که بار زندگی میافتد از دوشم
در آغوشی که میگردد همه دنیا فراموشم
در آغوشی که جای داد و فریاد است خاموشم
مرا این درد چو درمان است که با تو هم آغوش ام
درآغوش تو میمیرم…
از آن ترسم که در سودای عشق و عاشقی روزی
مرا بگذاری و دل بر کسی بندی که چون باشد
که چشمش نگاهی غرق خون دارد
نه شوری در دل و نه سینه اش ذوق جنون دارد
و آنجاست که همه دنیای من پوچ است
دگر سهمی ندارم در جهان لحظه ی کوچ است
تو در هر نفس و هر لحظه با من باش
مرا از چشم بدبینان در آغوشت پناهم ده
درآغوشی که اعجاز است و احساس است و مهتاب است
دلم بر یاد آن روز و شب چه بی تاب است
که روزی با تو تقدیرم به پیوست
خوش آن ساعت که میدانم در این آغوش میمیرم
در آغوش تو میمیرم
در آغوشی که از گرمی جانسوز تنت سوزم
در آغوشی که از ضرب قلبت نغمه ها سازم
درآغوش تو میمیرم
در آغوشی که با رغم خزانها سبز و گل پوشم
در آغوشی که از احساس لرزشهای رویاییش مدهوشم
در آغوشی که بار زندگی میوفتد از دوشم
در آغوشی که میگردد همه دنیا فراموشم
در آغوشی که جای داد و فریاد است خاموشم
مرا این درد چو درمان است که با تو هم آغوش ام
درآغوش تو میمیرم…
و باز هم دلتنگی
دلتنگ بهترین زندگیم
دلتنگ آرامش کنارت
چگونه بدون تو زندگی کنم
نیمه ی پیدا شده ی من
بودن در عین نداشتن بدترین نوع بودن است
پیدا اما دور و دست نیافتنی
سخت ترین نوع داشتن است
دلتنگتم و باز کلمات آشفته اند
مثل من و احوالم
دلتنگت هستم فقط همین
عشق این است که توی شیرینی فروشی چشمت دنبال شیرینی که عاشقش هستی باشد اما بگویی نصف جعبه را با شیرینی مورد علاقه ی او پر کنند. عشق این است که برای خرید لباس برای خودت بروی و با ساکی پر از لباسهایی که بنظرت او را زیباتر از همیشه می کنند از خرید برگردی.
عشق این است که وقتی دوتایی در ماشین نشسته اید همه ی آهنگ ها را رد کنی تا به ترک مورد علاقه ی او برسی.
عشق این است که وقتی خواب است صدای تلویزیون را کم کنی تا بیدارش نکند و خودت به سختی از هر جمله ای که می شنوی فقط دو کلمه را آن هم با هزار تلاش تشخیص دهی.
عشق این است که شبهایی که از شدت کارهایی که سرش ریخته نمی تواند بخوابد، در حالی که چشمان خودت از شدت خواب بسته می شوند، پا به پایش بیدار بمانی و نگذاری لیوان چایش خالی بماند و گه گاه با شوخی هایت سرحالش بیاوری تا کارهایش تمام شوند و با هم روی تخت بیهوش شوید.
عشق این است که بعد از ده ها سال با هم بودن، باز هم اولویتت او باشد و او باشد و او باشد.