غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

گزارش نویسی

شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۴۷ ب.ظ

کلاس صبمون با خانم تاچر و عشقم یه پروژه رو انجام دادیم. کلاس عصرمون هم باید گروه بندی می شدیم و راجع به یه موضوعی می نوشتیم. این کارو من و عشقم انجام دادیم.

نوشتن از اتفاقات معمولی شاید جالب نباشه اما قشنکه. مخصوصا وقتی قشنگ تر می شه که تو بعد یه مدت می خونیش و یاد اون روزا برات زنده می شه.اونوقته که می بینی، نه همچین هم بد نبوده که نوشتی.

خب حالا بریم سر اصل مطلب. یعنی تو.خود ِ خود ِ تو

می دونی چیه، اصلا تو کنارم باش حتی اکه نبینمت، حتی اگه لمست نکنم، باز هم فکر بودنت بهم آرامش و شادی می ده. حالا فکرشو کن کنارم باشی. صدای نفس هاتو بشنوم. عطر تنت بره توی وجودم، چشام ببینتت، لبخند قشنگت، صورت ماهتو

 اونوقته که دیگه غمی برام نمیمونه، اونوقته که دیگه اصلا نگران هیچ چی نمی شم حتی گذر زمان.

یه سری جمله ها رو ممکنه تا حالا 100 بار از 100 نفر شنیده باشیا ولی شنیدن اون جمله از یه نفر دیگه انقدر برات شیرینه، انقد حالتو خوب می کنه که انگار اون جمله اولین باره که می ره تو وجودت و می چسبه به قلبت.

مثل اکــثر حرف ها و جمله هایی که تو، تو کلاسا بهم میگی.

مثل امروز که گفتی روز دانشجو مبارک.منم روز شماست، روز شما مبارک که برگشتی پرسیدی استاد روزش کِیه. الـــهی دورت بگردم عـــزیز دلـــم

تا وقت ناهار همه چی خوب بود اما یه یک ساعتی خبری نبود ازش تا که سر کلاس بعدی دیدمش. مثل ساعت قبل نبود. اتفاقات ناراحت کننده ای پیش اومده بود.خیلی بد.

وااای شروع گــزارش نویسی بود و کار تیمی. می دونی بهترین لحظاتو داشتم می گذروندم، واقعا ها.

وقتی چشام می افتاد تو صورتت، وقتی نگام به نگاهت گره می خورد، دلـــم می رفت،

هیشکیو اون دورو برمون نمی دیدم.اصلا هیچ کیو جز تو نمی دیدم. فقط عشــق بود و عـــلاقــه که تو چــشـــای تــو می دیدم. یعنی بهـــترین حس ها رو دارم تجربه می کنــم،

یه چیزای ریزی که اصـــلا شـــاید دیگه هیچوقت دیگه تکــرار نشه.

کاش زمان دقــیقـــا تو همون لـــحظــه وای میستاد

کاش هنوزم تو کــلاس بودیم، تو همون حالت و من محـــو تماشــای تو

و من لبـــریز از عشـــق و شور و دوســت داشتن.

بی نهایت حس ناب این روزا و این لحظــه ها رو دوست دارم

کاش می تونستم یه جوری ثبتش کنم، کاش می شد تا آخر عمــــر این لحظات با من بود.

خــــدا جـــونم هـیچـوقـت از یادم نـره

 

16 آذر 93

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۳
غریب آشنا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی