رفیق شش دانگ
دلــم یک رفیق شش دانگ می خواهد
از همــــان ها که همـــیشه آرامت می کنند
همـــان ها که دستت کــه در دســتانشـــان قرار می گـــیرد، غـــم دنـــیا فراموشت می شود
همــان ها که وقتی دلت گرفـــته است ، نمی پرسند، حــــرف نمی زنند، مؤاخـــذه نمی کنند
فقــط آغـــوششان را باز می کنـــند تا تو در آن آرام گــــیری و تمام بغض فرو خورده ات را بشکنی
و تــــــا آرام می شوی گریه کنـــی
آنگاه که آرام شدی، صورتت را بالا می گـــیرند ، صورتت را نوازش می کنند و لبـــخند می زنند
همـــان ها که لبخـــندشـــان دنیایت را شاد می کنند
همـــان ها کــه زندگیت را رنگین می کنند
همـــان ها که همـــواره ، همیـــشه، بی هیچ مــنتی
همــــراه همـــیـــشگی ِ شـــادی ها غـــم هایت هســتند
و من یکی از بهــــترین ِ این رفـــیـــق هـــا را دارم
و به خـــود می بالـــم از داشـــتنش
و آرامم به خاطـــــر حضـــورش
6 دی 93