امروز
اینجام دو روزه مثل سالنامه هایی که خاطرات روزانه رو می نویسم سوت و کوره
نمی دونم بخاطر تنبلی و بی حوصلگی بوده یا واسه خاطر شلوغی کار یا بخاطر نبود تو
گاهی که فک می کنم می بینم نوشتن روزایی که ناراحتی خوب نیست
روزایی که دلخوری و رو به راه نیستی
مثل همین روزایی که گذروندم و ماجراهایی که با همکارم داشتم
می دونی پیش خودم می گم خب نوشتن روزای ناراحت واسه این بیخوده که وقتی بر می گردی و می خونیش دوباره ناراحت میشی
از اون طرفم می گم نه بد نیست خیلیم خوبه
هر چی که آدم جلوتر می ره و بزرگتر می شه وقتی بر می گرده و می بینه که سر چه چیزای مسخره و کوچیکی ناراحت بوده خندش می گیره
و همش میگی یادش بخیر کاش نگرانیا همونقدر کوچیک و بیخود می موند و نگرانی آدما بزرگتر نمی شد
امروز روز شلوغی بود
اما دوسش داشتم
واسه حضور پررنگ تو
مخصوصا وقتی داشتی خاطره قشنگ دریا رفتنمونو اون شب بی نظیرو اونقدر قشنگ تعریف می کردی و منم چشمامو بسته بودمو دقیقا برام زنده بود و قابل لمس
از این که یه چیزایی یادته خوشحالم
روزای خوبی که داشتیم
خاطرات قشنگ
یاداوریش به اندازه خودش شیرین و دوست داشتنیه
دوست دارم عزیزم
و دلم تنگه برات