کاش صبح نشه
امشب از اون شبای بیخوده که نمیگذره
شایدم من دلم نمیخواد که بگذره
که صبح بشه
که بگم حرفامو
تو این مدت که پیشم بودی که باهام بودی اولین باره که دلم انقدر پره از دلخوری و گله پر از گریه.
نه از تو ها نه
اصلا یادت،روزای خوب تکرا نشدنی،عشقت
همه اتفاقا و حسای خوب که تو برام ساختی قلبمو فشار میدن و درد میارن
گاهی واقعا خوبه آدم یکیو داشته باشه که حرفاشو باهاش بزنه و اون فقط گوش کنه
اصلا یه نعمته
حتی فقط گوش دادنش حالتو خوب میکنه
اما من ندارم،میدونم هستی تو اما نمیتونم به خودم اجازه بدم وسط این همه فکر و خیال غم ک غصه و حرفای منم بشن یه بار سنگین دیگه
انقدی که حرفام و دردامو نزدمو نگهداشتم تو دلم دیگه ظرفیت نداشت و لبریز شد
و حالا تموم نمیکنه لوس بازیاشو و بچه بازیاشو و گریه هاشو
کجایی؟
کجایی که بگی نبینم گریه کنیا
نبینم غصه بخوریا
حرف حالیش نمیشه که
دله
لعنتی هر چیم بهش میگم گوش نمیده
فردا رو دوست ندارم
میدونم حرفای خوبی قرارنیست بهت بزنم
خسته شدم از بس باید منطقی باشم
از بس باید بگذرم
از بس باید کوتاه بیام
کاش صبح نشه