سال ها پیش تو همچین روزی خدا یه دختر کوچولو هدیه کرد به یه خونواده دونفره که با اومدن اون دخمل کوچولو بشن سه تا و خونواده گرمتر و پر عشق تر شه
سال ها گذشت و گذشت و هر سال امروز یه روز خاص بودبرا دختر کوچولو که هر سال بزرگتر میشد تا رسید به امسال 22 بهمن 94
حالا من شدم یه دختر بیست و اندی ساله
دیشب به یه سال گذشته فکر کردم که چی شد، چی نشد،چی باید میشد، چی نباید میشد
یادمه قدیما خیلی چیزا بوده که شب تولدم بخوام
که هی با خودم حرف بزنم هی بنویسم که خدا جون میشه امسال اینجور شه میشه اونجور شه
هر سال کلی حال و هوام شب تولدم متفاوت بود
اما امسال برام معمولی بود خیلی
شاید بخاطر خستگی دیروزم بوده
اما فقط موقع خواب بود که گفتم آهای دختره امشب شب تولدته ها
و بعد به یک سال گذشتم فکر کردم و برای سال آیندم برنامه ریختم نه برنامه جدی
فقط رویاها و خواسته هامو با خدا تو دلم مطرح کردم
باشد که محقق شود
خوشحالم از متولد شدنم از اون روزی خوشحالیم بیشتر شد که بابام به بقیه گفت من از دخترم راضیم راضیه راضی
خوشحالم از تولدم از وقتی تو شدی عشقم و تو رو دیدم
زندگی هر روز و هر لحظه پر از اتفاقات خوشایند و ناخوشاینده
تو سالی که گذشت خوشایندترین اتفاق زندگی من آشنایی با بهترین و خاص ترین آدم زندگیم در تمام طول عمرم بوده و خواهد بود
دوست دارم عزیز دلم