غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


یه روز خیلی خوب 

به خاطر وجود و حضور گرم تو که خیلی خیلی خوبی 

اونم یه جای خوب مثل اینجا

با یه سری آدمای نسبتا خوب

فقط خودمو خودتو عشقه ؛)


یاد باد آن روزگاران

یاد باد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۸
غریب آشنا

زمان های نه چندان دور پر بودم از احساسات پاک و خوب و دوست داشتنی

پر از احساسات ناب 

پر از عشق 

با تک تک سلول های وجودم،به جرات میتونم بگم با تک تک سلول های وجودیم

این احساسات و این عشقو لمس کردم و لذت بردم

از اون زمان خیلی نمیگذره 

همین حالا هم پر ام از عشق

اما...

یه وقتی میشه

یه جایی میرسی 

که میبینی تو،تو این مدت فقط مشغول سرکوب احساساتت بودی

و یکی یکی با دستای خودت حس های قشنگتو نابود و سرکوب کردی

و یهو چشم باز میکنی و میبینی 

همه ی احساساتت مردن

و تو در کمال نابوری دچار مرگ احساس شدی

که 1000 برابر بدتر از مرگ جسمته

و چقدر یهو خالی میشی 

و چقدر دل نگران و غمگین میشی

که ای داد بیداد 

من آدم، بدون احساس 

دیگه آدم نیستم که

میشم یه موجود سنگی

بدون روح

بدون احساس

بدون عشق

خدای مهربون هیشکیو دچار این بلا نکن

لطفا


سوالی که ذهنمو درگیر کرده اینه که :

اگه احساس بمیره امیدی به زنده شدن دوبارش هست؟؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۰
غریب آشنا


عاشقانه ترین جمله قرن:

 

" روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است. "

 

                                عشق هرگز نمی میرد

                             امیلی برونته

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۹
غریب آشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۸
غریب آشنا

همیشه فکر میکردم مهم نیست چجوری میگذره

مهم اینه که میگذره

هر کسی هم که میخواست تو غم و شادی حرفی بزنه 

میگفت میگذره همه اینا گذرین 

ولی این روزا به این دارم فکر میکنم که اتفاقا خیلیم مهمه که چجوری بگذره 

مثل این روزای من سخت و غمگین 

یا مثل این روزای خیلی های دیگه خوب و قشنگ

قبول دارم که همیشه زندگی روی خوش نداره

ولی فرقه بین گذشتن همینجوری،با گذاشتن به سختی و غمگینی،با گذشتن به خوبی و خوشی

مگه چندبار قراره به دنیا بیایم؟مگه چند بار قراره زندگی کنیم؟مگه چند بار قراره دلمون برای یکی یا دل یکی برامون پر بزنه

دوست ندارم بشه مثل زندگی آدمای تو کتاب عشق هرگز نمیمیرد 

آره عشق هرگز نمیمیرد ولی به چه قیمتی ؟

چرا تو این دنیا وقتی انرژی داری و سرحالی و جون داری با عشق نباشی با عشق زندگی نکنی که بخوای چشم انتظار مرگ باشی تا بلکه...

واسه اینه که میگم فرقه بین گذروندن روزها و لحظه ها 

خیلیم فرق داره

اصلا وقتی خوشی،شادی ، کنارشی گذر زمان هیچ اهمیتی برات نداره 

اما...

اما وقتی ناراحتی،غمگینی،نداریش،نا امیدی هر ثانیه برات مثل یه ساله هر لحظش داغونت میکنه

بله،اینجوریاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۲
غریب آشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۸
غریب آشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۷
غریب آشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۶
غریب آشنا

سلام عزیزم

خواستم یه توضیحاتی بدم

این که خواستم این مدت نباشم دلیلش نخواستنم نبوده و نیست

تا همیشه میخوام و خواستمت

خدا میدونه چقدر اذیتم 

فقط میخوام بتونی و بهترین تصمیمتو بگیری 

فقط میخوام یه کمک کوچیک باشم که راحت تر بتونی انتخاب کنی

من هیچوقت نمیخوام که نباشم 

اصلا نمیتونم که نباشم

دلم طاقت نمیاره 

ببین 

نبینم،نفهمم فکرای بیخود کرده باشیا

به غم و غصه اجازه نده چشاتو ببنده رو خیلی چیزا

همیشه همراهمی

همیشه همراهتم

تا هر وقت تو بخوای

دوست دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۴
غریب آشنا

امروز گفتم بهش دو ماه تنهام بزار

دو ماه نباش

دو ماه نباشم

دو ماه هیچ تماسی با هم نداشته باشیم

حتی اگه زنگ زدم جواب نده

کمکم کن از پسش بر بیام

کمکم کن اینبارو رو حرفم وایستم

شاید یه روزی بفهمی که این تصمیم مهم ترین و دردناک ترین تصمیمم بوده اما بخاطر خودت 

اونوقت میگی اااا این دختر واس خاطر من بوده که این کارو کرده این تصمیم و گرفته 

بهتم گفتم 

بازم میگم زندگی من قبل تو 

مثل زندگی خیلی از دخترای دیگه بود

شادی بود ، غم بود، شور بود، ناراحتی بود، امید و خیال پردازی و رویا بود 

فعال بودم و پر تلاش و پر جنب و جوش 

اومدن تو زندگیمو 1000 برابر تغییر داد

تغییر مثبت

همه چی یه جور دیگه شد، یه رنگ دیگه شد، یه مزه دیگه داشت 

زندگیم قشنگ بود قشنگ تر و عالی تر شد 

اما مطمعنم مطعن مطمعن 

بعد تو من حتی به زندگی قبل تو هم بر نمیگردم 

مطمعنم که شادی نیست

دلخوشی نیست

امید نیست

عشقم نیست

اینا شعار نیست

دروغ نیست

خیال و توهمم نیست

واقعیه

مطمعنم که دیگه زندگیم زندگی نمیشه

خودم خواستم نباشی و نباشم اما بدجور دلم گرفته بود 

خیلی زیاد 

بیشتر از همیشه

همش میگفتم خدایا زنگ بزنه 

اگه میگم خوبم تو باور نکن

اگه میگم آرومم،باور نکن

اگه میگم شادم، باور نکن

اگه میگم قویم، باور نکن

اگه میگم گریه نمیکنم، باور نکن

اگه میگم غصه نمیخورم، باور نکن

همش دروغه،دروغ میگم 

همش اداست،همش تظاهرو 

بشنو ولی باور نکن 

بشنو ولی کاری نکن

بشنو ولی بهم زنگ نزن،دوسم نداشته باش،ناراحتم نباش 

تا همین حالا بیرون بودم از صبح،بعد اداره رفتم دانشگاه

دانشجوهامم امروز فهمیده بودن حالم خوب نیست،فکرم جمع نیست

همش میگفتن استاد اگه خسته اید نمیخواد خودمون حل میکنیم،خودمون میخونیم،اینا هم امروز ساکت شدن 

بعد کلاس از دانشگاه پیاده رفتم 

سرمو انداختم پایین و راه افتادم هیشکی و هیچی برام مهم نبود

راه رفتم و اشک ریختم 

سعی کردم قوی باشم اما نبودم 

رفتم و رفتم و رفتم تا یهو دیدم رسیدم امامزاده

رفتم داخل و بغضم ترکید

گریه کردم 

به حال و روزم

با خدا درد و دل کردم

بهش میگم خداجون من که همون اولین روز باهات مشورت کردم . خودت گفتی باشه برو خوبه،چرا آخه؟ چرا؟

میدونی حتی جرات نکردم اونجا با دل شکستم بخوامت ازش 

نگفتم بهش میخوامت 

میدونم که میدونه میخوامت

میدونم که میدونی میخوامت

اما نباید بخوامت

میدونم الان میای و میگی بابا چی شده باز چرا این چیزا رو میگی و فلان وفلان

نگو فقط گوش کن 

فقط قدر بدون 

کم پیش میاد کسی باشه ک تو این موقعیت باشه و مثل من باشه ها


یه دختر کوچولو ناز با موهای فرفری اومد پیشم،آخ که چقدررر میخوام مامان دختر نازی باشم که تو باباشی😭

اومدم بیرون از امامزاده،هنوز 10 قدم نیومدم اینور تر، هنوز 5دقیقه نبود که حرفا و درد و دلام با خدا زده بودم، که بیرون از اونجا یکیو دیدم.استاد کار تیمی تو دوره های بدو خدمت

سلام کردم و باهاش حرف زدم،جالب بود که منو یادش بود، و البته تو رو. نمی فهمم واقعا ، به خدا میگم خدایا من اومدم اینجا ازت خواستم کمک کنی به من،به اون ، به اون اونوقت هنوز نیومدم بیرون یکیو میزاری سر راهم که تمام گذشته قشنگم بیاد جلوم و داغ بمونه به دلم؟نمیفهمم چرا اینکارو با من میکنی

یکی دو ساعتی بودم تا بابا زنگ زد و گفت چقدر کلاست طول کشید ک گفتم دانشگاه نیستم و کجام

اومد دنبالم

حتی نپرسید چرا اومدی اینجا اونم تنها

فقط گفت تنها تنها میری زیارت دیگه بدون ما 

بعدم برد برام بستنی خرید و بعد بهم گفت بریم دوتایی کتابفروشی کتاب بخرم برات؟چیزی نگفتم و رفتیم 

دو تا کتاب خرید برام

نپرسید چته 

نگفتم چمه

اومدیم خونه

اما مامان

دعوام کرد

که چیشده

چرا تنها رفتی

چرا نگفتی

و بازهم دروغ گفتم

گفتم هیچی بابا دوستم زنگ زد گفت بریم منم رفتم

میدونم که میدونه دروغ گفتم

اما حداقل یه مقداری خیالش راحت میشه


پیش خودتون نگید دو ماه که چیزی نیست

دو ماه واس من خیلیه

دو ماه دوری و نبودن کسی که تمام شبمو واس شروع صبح قشنگ به خاطر شنیدن صداش میگذروندم

دو ماه دوری و نبود کسی که همه وقت به یادشم 

و خیلی چیزای دیگه سخته خیلیم سخت 

اما اینبارو میخوام باشم رو حرفم


تا 29 تیر خدانگهدارت

مراقب خودت باش

تو رو خدا مراقب خودت باش

تو رو خدا 

دلم تنگت بود و تنگتر هم میشه

همیشه دوست داشتم 

همیشه

و تا  همیشه هم دوست خواهم داشت

چه در کنارم

چه دور

چ نزدیک

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۵
غریب آشنا