غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


      خداوند، هر روز همراه با خورشید لحظه ای را به ما می بخشد که در آن می توانیم هرآنچه را که مارا ناشاد میکند دگرگون کنیم.هر روز می کوشیم وانمود کنیم که این لحظه را نمی فهمیم، که وجود ندارد، که امروز مانند دیروز است و هم چون مانند خواهد بود. اما هر کس به روز خود توجه کند آن لحظه جادویی را کشف می کند.این جادو می تواند در همان لحظه ای نهفته باشد که بامدادان کلیدی را در قفل می چرخانیم، در لحظه سکوت بعد از شام، در هزار و یک چیزی که مشابه می نمایند.این لحظه وجود دارد، لحظه ای که در آن همه توان ستارگان به ما می رسد و می گذارد معجزه کنیم.

         خوشبختی گاهی یک برکت است، اما معمولا یک فتح است. لحظه جادویی روز یاریمان می کند تا دگرگون شویم و وادارمان می کند به جست و جوی رویاهایمان برویم.رنج خواهیم برد، لحظه های دشواری خواهیم داشت، مأیوس می شویم، اما همه اینها گذرایند و اثری بر جای نمی گذارد و در آینده می توانیم مغرورانه و با ایمان به گذشته بنگریم.

       بدبخت کسی است که می ترسد خطر کند، چون شاید او هم چون کسی که رویایی برای دنبال کردن دارد با نا امیدی و یأس رو به رو نشود; اما هنگامی که به گذشته می نگرد- چرا که ما همواره به گذشته می نگریم- آوای قلبش را می شنود که: با معجزاتی که خدا در هر روز تو کاشته بود چه کردی؟ با استعدادی که خداوندت به تو سپرده بود چه کردی؟ در گودالی دفنشان کردی چون می ترسیدی از دستشان بدهی، پس میراث تو این است: یقین که زندگیت را به هدر داده ای.

      بدبخت کسی است که این واژه ها را بشنود، چون آن هنگام به معجزات ایمان خواهد آورد، اما لحظه های جادویی زندگی گذشته اند.

 

 

 

                                             برگرفته از کتاب

                                  کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

                                             پائولو کوئیلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۰
غریب آشنا

برای یادآوری روزای خوب و قشنگ نیازی به فکر و خیال نیست

نیازی به بستن چشم نیست 

نیازی به خواب رفتن و رویا دیدن نیست

گاهی به جای اینکه چشتو ببندی

باید باز کنی

باز کنی و دورو برتو خوب نگاه کنی

خوووب خووب

اونوقت کلی نشونه

کلی خاطره 

کلی یاد 

میبینی و به خاطر میاری

گاهی حتی یه تصویر ساده

مثل همین تصویر

روحتو نوازش میکنه

یادت میاره که بهترین روزای زندگیت کی بود و کجا

یادت میاره وقتی یکی دیر میکنه و با استرس میاد و اینو بهت میده

دوباره همون حال وهوا

دوباره همون احساس و شادی

دوباره گرمای همون آغوش

برات تازه میشه 

و احساسش میکنی

گاهی فقط باید نگاه کرد

خوب نگاه کرد 

تا بدونی کی بوده که برات روزای قشنگ و خاطره انگیز ساخته

تا یادت بیاد کنارش بهترین لحظه ها رو سپری کردی

و همه ثانیه هاش 

هنوزم برات تازست و قشنگ



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۰
غریب آشنا


عشق

فقط کنار هم بودن نیست...

فقط حرف ِ عاشقانه نیست...

فقط ظاهر نیست...

عاشق که باشی...

حتی اگر نباشم...

"تو"

عاشقانه با منی...

عشق یعنی

من و تو ...

ماورای تمام فاصله ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۲
غریب آشنا


هرگز هیچ روزی رو تو زندگیت سرزنش نکن

روز خوب به تو شادی میده

روز بد به تو تجربه،

و بدترین روز به تو درس میده

فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشن

اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست

تولد...

کودکی...

جوانی...

پیری و دیگر هیچ...

تنها زمانی صبور خواهی شد

که صبر را یک قدرت بدانی

نه یک ضعف

اونکه داغمون میکنه روزگار نیست

حوصله کوچک

وآرزوهای بزرگه

اطمینان داشته باش خدا همه چیزو به اندازه طاقت و دلمون به ما میده

آخه اون ما رو بهتر از خودمون میشناسه

خدایا نگاهتو از زندگیمون بر ندار

آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۰۵
غریب آشنا

امشب از اون شبای بیخوده که نمیگذره

شایدم من دلم نمیخواد که بگذره

که صبح بشه

که بگم حرفامو

تو این مدت که پیشم بودی که باهام بودی اولین باره که دلم انقدر پره از دلخوری و گله پر از گریه.

نه از تو ها نه 

اصلا یادت،روزای خوب تکرا نشدنی،عشقت 

همه اتفاقا و حسای خوب که تو برام ساختی قلبمو فشار میدن و درد میارن

گاهی واقعا خوبه آدم یکیو داشته باشه که حرفاشو باهاش بزنه و اون فقط گوش کنه

اصلا یه نعمته 

حتی فقط گوش دادنش حالتو خوب میکنه

اما من ندارم،میدونم هستی تو اما نمیتونم به خودم اجازه بدم وسط این همه فکر و خیال غم ک غصه و حرفای منم بشن یه بار سنگین دیگه

انقدی که حرفام و دردامو نزدمو نگهداشتم تو دلم دیگه ظرفیت نداشت و لبریز شد 

و حالا تموم نمیکنه لوس بازیاشو و بچه بازیاشو و گریه هاشو

کجایی؟

کجایی که بگی نبینم گریه کنیا

نبینم غصه بخوریا

حرف حالیش نمیشه که 

دله

لعنتی هر چیم بهش میگم گوش نمیده 

فردا رو دوست ندارم 

میدونم حرفای خوبی قرارنیست بهت بزنم 

خسته شدم از بس باید منطقی باشم

از بس باید بگذرم

از بس باید کوتاه بیام

کاش صبح نشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳
غریب آشنا


تا نیم ساعت پیش خوشحال بودم

بس که فکرای پرامید داشتم

اما حالا ، حالم عوض شده

هم خواهرم رفت

و هم دلیل مهم ترش خوندن نظر تو بود

چرا باید اینجور شه نمیدونم

خدایا

من کجا

اینجا کجا

میدونم شرایطت سخته

خیلیم سخت

می دونم فشار زیادی روت هستش

می دونم همش شب و روزت شده فکرو خیال

نمیتونم نداشته باشمت

نمیتونم بهت فکر نکنم

نمیتونم نبودنتو بپذیرم و کنار بیام

اما...

(اه این اشکای لعنتی

هی تلاش میکنم نیان پایین اما نمیشه

اولیش که میاد و میرسه رو لبام

بقیشونم بدو بدو خودشونو پرت میکنن پایین)

اما...

اما یه عاشق نمیتونه غم عشقشو ببینه

غم اون از ناراحتی خودش دردناک تره

و درد و غم تو بیشتر از حال خودم  درد داره واسه خودم و قلبمو درد میاره

باید تلاش کنم حالت خوب شه

حتی اگه این تلاش منجر به ناراحتی و درد و غصه همیشگی ِ تا ابد همراهم باشه

ولی من آرامش تو رو می خوام

و هیچ چیز بیشتر از این برام مهم نبوده و نیست

خدایا آرامش و خوشبختی و شادی میخوام برای عشق همیشگیم

عشق اول و مطمعنن آخرم

یادت نره همیشه دوست داشتم و دارم

و تا ابد می دارم

تو برام بهترینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۵
غریب آشنا


تموم  روز و شبو فقط و فقط به امید اینکه فردا صبح اول وقت پیام میده و صبح بخیر میگه و روزم باهاش شروع میشه گذشت

و سیاهی شب و تنهایی برام به خاطر صبح قشنگ با شروع قشنگش ذره ای ناراحتی و نا امیدی نداشت

اما

ساعت 7:40 شد و هیچ خبری نشد

گذشت

9:30 بازم هیچی

و من دلشوره و اضطراب داشتم از اون وِرد های مخصوصمو خوندم و فقط از خدا خواستم اتفاق بدی نیوفتاده باشه

هی دنبال یه راهی بودم اما نگران بودم شرایط مناسب نباشه

تو همین فکر و خیالای جورواجور بودم که گوشیم زنگ خورد و یه اسم آشنا رو صفحه گوشیم نمایش داده شد

و من خوشحال

می دونستم که تو اولین زمانی که بتونه تماس می گیره

صداش مثل همیشه نبود

نگران شدم

گفتم: کجایی؟

گفت: رفتم،دارم میرم

-کجا؟چرا؟

-یه جای دور، سخته تحملش

یهو یه بغض گنده افتاد به جونم و داشت خفم می کرد

گفت:تنها دلیلی که نگهم میداره تویی

فقط تو، برم یا نه؟

-نرو،هیچوقت.بمون.حتی اگه من نبودم

با رفتنت تمام خنده و شادی منم میره

با رفتنت منم مصمم میشم برای رفتن

برای گرفتن تصمیمات بیخود و عجولانه

بهم گفت برو و بنویس که فقط به خاطر تو میمونم

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۲
غریب آشنا

روز و شب های خوبی رو سپری نمیکنیم 

عشق هم گاهی فقط سکوت میکنه و نظاره گره و کاری از پیش نمیبره

خدایا میدونی که خوبیت و خیرخواهیت ایمان داشتم و دارم

بازم ازت واس خاطر همه چی ممنونم

میخوام برای همه بهترینو پیش بیاری و بعد همه یه گوشه چشمی هم به من نظر کن 

دلم خیلی چیزا میخواد

ولی بزرگترین چیزی که میخوام رضای توئه 

امیدوارم خواست ما همراستا و هم جهت با خواست تو باشه

ممنونم از خدا جون که همیشه همیشه هستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۷
غریب آشنا

دلت را بتکان...

اشتباهاتت که افتاد روی زمین...

بگذار همانجا بمانند...

فقط از لابه لای اشتباهایت،یک تجربه را بیرون بکش...

قاب کن ... و بزن به دیوار دلت...

اشتباه کردن، اشتباه نیست...

در اشتباه ماندن،اشتباه است...

"فروغ فرخزاد"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۸
غریب آشنا

سلام

دلم میخواست

هنوز تموم نشده بود حرفم که چیزی که دلم میخواست اتفاق افتاد

داشتم مینوشتم دلم میخواست الان باهات حرف میزدم که خودت زنگ زدی و من باز هم به نزدیکی دلامون و تله پاتی که با هم دریم ایمان آوردم و کیف کردم 

امروز سر کار خیلی فکر کردم و برای 315 روز آیندم یه طرح و برنامه کلی پیاده کردم که پیش ببرمش

یه سری کارا و اهداف بلند مدت و یه سری کوتاه مدت 

امیدوارم همشون عملی بشه

باید سرمو گرم کنم تا زیادی اذیتت نکنم و مزاحمت نباشم و نبودنت منو هم آزرده ختطر نکنه

از اداره که بر میگردم هر روز راجع به اون روزم فکر میکنم و مرور میکنم روزمو دقیقا سر خیابونمون که میرسم میگم این چه برخوردی بود که امروز داشتی یا چرا عصبانی بودی یا چرا ناراحت کردی یا چرا این حرفو زدی و با خودم مدااام میگم خوب باش 

مهربون باش

صبور باش

با گذشت باش

و همه انرژی های منفی رو میفرستم بیرون از خودم 

و خوب میشم و آروم

بعدازظهر نشستم و یه لیست از کارایی که همیشه دوست داشتم انجامشون بدم یا جاهایی که دوست داشتم برم یا چیزایی که دوست داشتم داشته باشم نوشتم

آرزوهای بچگی تا بزرگیمو 

و میخوام از این به بعد تو لحظه زندگی کنم

از لحظه لحظه زندگیم استفاده کنم و لذت ببرم 

طعم خوش زندگی رو بچشم 

دیگه نه غصه گذشته رو بخورم که چرا زود پیدات نکردم

و نه نگران آینده مبهم 

و البته چشم امیدم مثل همیشه به لطف و کرم خدا بوده و هست

بهترین ها رو خواسته و میخواد

امیدوارم منم تو اون بهترین ها جایی داشته باشم 

و امروز اولین چیزی که خیلی وقت دوست داشتم داشته باشمو خریدم

انگشتر عقیق سرخ و یشم 

از وقتی که خریدمشون کلیم خوشحالم و پر انرژی

کتابم خریدم

باید دوباره شروع کنم و برگردم به روزای اوجم 

روزایی که هر روز یه کتابو میخوندم و تموم میکردم و تا تموم نمیشد زمین نمیزاشتمش

این اولین قدم در بهبود حال خودم بوده

امیدوارم حال همه خوب باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۹
غریب آشنا