دلم قنج میرود برای گرفتن دستان مهربانت
برای آن نگاه دلبرانه ات
لبخند زیبای خواستنیت
و آغوش پر مهرت
بوسه ی پر عشقت
و قلب عاشقت
برای تو و برای بودن کنار تو
هر چقدر که بیشتر کنارت هستم انگار بیشتر دلم تنگ میشود
بیشتر دلم پر میکشد به سوی تو و هوای تو
بیا
دلم تنگ میشود
بیا که این روزهای گرم بدون تو سردتر از سرمای سوزان است
یوقتایی هست که نا امیدی
ناراحتی و دلشکسته
هی با خودت حرف میزنی
هی با خدا
هی بهش میگی: خداجون هستی؟
منو میبینی اصلا؟
مطمعنی منو یادت نرفته؟
اصلا مهم هستم برات؟
پس کو اون بخشش و بزرگیت؟
نمیخوای نگاهی،گوشه چشمی هم به من کنی؟
خب منم بنده تو ام دیگه،
درسته بدم،خوب نبودم ولی تو که خدای خوبی هایی
ببین منو
همون موقع هاست که آدما به یه تلنگر نیاز دارن
که یادشون بیاد خدا واقعا حواسش بهشون هست
که شاید دیر ولی صداشونو میشنوه
اشکاشونو می بینه
من تو همین حال و احوال گیر کرده بودم تا اینکه
یهو از یه جایی که فکرشو نمیکردم و منتظرش نبودم این تصویر رسید دستم
دیگه مگه حرفیم میمونه حالا؟