غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۰۸ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است


می گویند:...

به زنان نباید بال و پر داد، می پرند!

اما زنان فقط پروازهای عاشقانه را دوست دارند، بی دلیل نمی پرند...

 

می گویند:...

به زن نگویید دوستت دارم، خودش را می گیرد!

اما زنان فقط دستان عشقشان را می گیرند و می گویند، دوستشان دارند...

 

می گویند:...

نباید به زن توجه زیاد کرد، خودشان را گم می کنند!

اما زنان وقتی گم می شوند که عشقشان بی توجهی کند...

 

زن جنس عجیبی است!

چشم هایش را که می بندی، دید دلش بیشتر می شود...

دلش را که می شکنی باران لطافت از چشمانش سرازیر می شود...

زن انگار آفریده شده تا روی عشق را کم کند!!!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۳۵
غریب آشنا

می دونی امروزا دلم چیا میخواد

دلم یواشکی های دو نفرمونو می خواد

دلم شیطونی های یواشکی توی ِ ماشینو می خواد

دلم گرفتن دستای گرمتو تو این هوای سرد میخواد

دلم ایستادن کنار دریا و زل زدن به چشای مهربونت زیر نور مهتابو میخواد

دلم یه رانی هلو میخواد که دو تایی بخوریم

دلم بوسه های یهویی ِ بی هوا می خواد

دلم یه روز آروم بدون هیشکی ِ فقط با تو رو می خواد

دلم یه شیر موز گنده تو هوای سرد ساعت 3 نصفه شبو میخواد

دلم خنده های لب ساحلو می خواد

دلم خوابیدن تو آغوشتو می خواد

دلم نوازش دستاتو می خواد

دلم پاک کردن اشکام با دستای تو رو می خواد

دلم شنیدن قصه از لبای تو رو می خواد

دلم گوش دادن و زل زدن بهت وقتی داری حرف می زنیو می خواد

دلم بوسه می خواد

عشق می خواد

آقا اصلا یک کلام

دلم تو رو می خواد

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۲۵
غریب آشنا


تو را نمی دانم

اما من دلم روشن است

به تمام اتفاقات ِ خوب ِ در راه مانده

به تمام روزهای ِ شیرین ِ نیامده

به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند

به اجابت شدن دعاهایمان

به برآورده شدن آرزوهایمان

به محو شدن ِ غم های دیرینه یمان

من دلم روشن است

روزی از راه می رسد

و ما برای یک روز هم که شده

آنچنان که باید ، زندگی می کنیم

آری

من دلـــــــم روشــــن است

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۳
غریب آشنا


 

دلـــــــــم

یک شــــب آرام می خـــــــواهـــــد

با آهـــــــنگـــــــی رمــــانتیــــک

و

یـــــک عـــــالـــــمه تــــــــووووو

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۹
غریب آشنا


می دونی چیه

داشتم با خودم فکر می کردم به خیلی چیزا

بیشتر به چیزایی که یه خورده ناراحت کنندست

مثلا اینکه چرا زودتر نه؟

چرا حالا؟

چرا؟

میشه ؟ نمیشه؟

خلاصه کلی به این چیزا که اعصاب فقط خورد میکنه و داغ میزاره رو دلت

بعد یهو یه چیزی این وسطا اومد سراغم

تو فکرم

که تا حالا به این فکر کردی که اگه هیچوقت نمیدیدیش،

اگه هیچوقت عاشق نمی شدی

اگه هیچوقت تنها دلیل شادیتو

تنها دلیل آرامشتو

تنها دلیل بهتر بودنتو

تنها دلیل امید به آیندتو

پیدا نمی کردی

اونوقت چی؟

اونوقت چی میشد؟

باید به یه زندگی روتین و یکنواخت و کسل و بدون هیجان رضایت می دادی

این تازه روی خوش و مثبتشه

حتی ممکنه تو  یه زندگی پر از تنش و استرس قرار بگیری

می بینی

من راضیم

حتی به داشتن همینقدرت

البته که آدما کلا حریصن

و من به شدت می خوامت

همه ی ِ همه یِ همتو

فقط و فقط برای خودم

اما همین الانم ناراحت نیستم

خوشحالم که یه عشق دارم

یه دلیل گنده برای شاد و خوشحال بودن

یکی که همه امید من به آینده است

یکی که آرامش فقط و فقط کنار اون، تو آغوش اون و زیر یه سقف با اونه

می دونم که میدونی که دوست دارم

و می دونم که دوسم داری

نمی خوام به گذشته فکر کنم و بمونم انقد تو حسرت گذشته

که شیرینی لحظه به لحظه الانو نفهمم

که نبینم این همه دلیلو برای شاد بودن

برای امید داشتن

می خوام لذت ببرم از ثانیه به ثانیه

دم به دم ِ همین لحظه ها

همین الان

حالا

می خوام شاد باشم از بودن الانت

و چشم و امیدم به آینده باشه

عزیز دل انگیزم

تو هم غصه گذشته رو نخور

از حالت، همین الانت خاطره قشنگ بساز

واسه آیندمون

که می شینیمو خاطرات گذشتمونو مرور می کنیمو

مطمعنا اونموقع شاد خواهیم بود

و دلمون برای الانمون تنگ میشه

باشه عشقم؟

انقدر باید خوش بود

انقدر باید خندید

تا انتقام همه اشک های ریخته شده رو

انتقام همه دل های شکسته شده رو

از این دنیا گرفت

از ته ِ ته ِ تهِ دلت بخند

بخند تا دنیا از رو بره

آهای دنیا

ببین

من عاشقشم

دوسش دارم

اونم دوسم داره

و عاشقمه

ما خوشحالیم

از داشتن هم شادو خوشبختیم

هان!!!!

چیه؟

حسودیت میشه؟

خب بشه به ما چه:)

گذشته گذشته

حالو عشقه

و به امید یه آینده خیلی زیاد قشنگ

دوست دارم  عشقم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۹:۱۳
غریب آشنا


عـــشـــق را

با هـــر کـــس تجـــربه نکن

صبـــــر کن

ســال های سال

صــبر کن

آنــقدر صــبر کن

تا کــسی را بیابی که رنج هایت را از چــشمانت بخواند

تو را برای رنگ

و صورت

و بدنت نخــواهد

تو را برای خاص بودن

و مـعرفــتت بخواهد

بداند و بداند

ســال هاست که منتــظر او بودی

بدون اینــکه او را قبلا دیده باشی

و بدانی کــیست

و از چه ســویی آمده

به او بــگــو هــمــیــشه دلـتنگش بودی

و جــایــش

در زندگــیــت

همیشه ی ِ هــمــیــشه خــالــی بوده

هـــمـــیـــشــه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۹
غریب آشنا


چرا نیستی؟

   چــــرا در کنـــــارم نیســـــتی؟

چــــرا نیـــســـتی تا در آغـــوشـــم گــــیری، تا ســــرم را به ســـینه ات بفــشـــارم  و

آرام شـــوم

         از اینــــکــــه در کـــنـــارم هســــتی  و

 خـــیــــالم راحت شود از اینــــکه تو را دارم

تا گــــریه کـــنم و دلــــم آرام گـــیرد

                   بغض گلــــویم بی بهـــانه باز شود،

اصـــلا اگــــر  پیـــشم بودی

نه بغضـــی در کـــار بود و نه گـــریه ای

                  نه دلـــــتنـــگی و نه نا آرامی

اما...

    نـــیــــســـــتی

به هـــر طـــرف کــه می بـــینم

   نــمی بــینــمت،

        نــمی یابــمــت

امـــــــــــــا

   می خـــــواهمت

         نیــــــاز دارمت

                دوســـت دارمت

پس کجـــــآیی؟

      کـــی خــواهی آمد؟

                     اصـــــــلا خواهـــی آمد؟

           یا اصــــلا بــگــو ببـــینم دوســــتم خـــواهی داشت؟

و

آغـــوشت اندک جـــآیی برای زیستن و اندک جــــایی برای مـــردنم خـــواهد بود؟؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۵
غریب آشنا


صبح که می شود فقط خاطره خیال توست که در ذهنم عیان میشود

گویی چیزی در ذهنم جز تو نقش نبسته است

و ذهن من جز تو کسی را نمی شناسد

تو

معجزه هر طلوع صبح منی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۰۶:۳۹
غریب آشنا

گاهی انقدر دلتنگت میشوم که حتی دیدنت هم برایم کافی نیست

میخواهمت برای همیشه

همیشه ای که تمام نشود هیچگاه

و آنقدر خوشحال و خوشبخت باشیم

کی کسی در باورش نگنجد

که عشق هم وجود دارد

و ما واقعا شادو خوشبختیم

آنگاه ما به باور آنها خواهیم خندید

زیرا میدانیم 

که عاشقانه یکدیگر را 

دوست داریم 

و خوشبختیم


آری میخواهمت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۰۱:۰۰
غریب آشنا


این روزهـــا حـــس می کنم چـــیزی درونم شکل می گیرد

چـــیزی به رنگ مـِـــــــــهـــــر

چـــیزی به عــــطر دلــنشین یک آغــــوش

چــــیزی شـــبیه نور

در بین این تاریکی ِ مطلق

چـــیزی به گـــرمای یک ظهـــــر تابســــتان

چیـــزی درونم شــــکل می گــــیرد

و چه احــــساس قشـــنگی

    شـــــکل گــــیری عــــشق را می گویم

کــــه چــــنان مـــرا محـــــو خــــیال می گــــرداند

کـــه عـــبور زمان را نمی فهمم

و چـــنان افـــکار مـــرا تســـخـــیر خود ساخته است

که جـــز او به چـــــیزی نمی اندیشم

آری;

گـــمان می کنم خوب احــــساس کـــرده ام

عــــشق است

که در درونم شـــکل می گـــیرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۳ ، ۲۲:۲۱
غریب آشنا