امان از این خاطرات وقت نشناس
امان از این دلتنگی های مدام
که شب هنگام به قلب و ذهن ها هجوم می آورند
خواب را که میرانند، به کنار
اشک را مهمان چشم ها می کنند و
قلب را به درد می آورند
آخر مگر صبح را از شما گرفته اند
وقتی میتوان صدایش را شنید و دلتنگیت را التیام بخشد
چرا انقد وقت نشناسید
آخر این وقت شب
منن تنهای دلگرفته دلشکسته دلتنگ
چه کار از دستم بر میاید جز فکر و خیال و آه و اشک
آه از این شب های دلتنگی
که بدون شک بلندترین شب های سالند