بد شده ام
چطور میشه که یه آدم از خوشحالی چند نفر ناراحت میشه
چی به سر خودش و خلق و خوش میاد که خنده ها و جمع بودنای چند نفره حالشو بد میکنه ؟
چی به سر باورهاش میاد که راست و درست بودن همه حرفا براش مبهم و گنگ میشه؟
چی میشه که روحش سیاه و کدر میشه؟
چی باعث بداخلاقی و بیشعوریش میشه؟
چرا نفهم میشه و کور؟
چرا فراموشکار و قدر نشناس میشه؟
چرا چرا چرا
چرا خنده های یه جمع چند نفره نباید شادش کنه؟
هووم؟
من چرا انقدر بد شدم؟
چرا انقدر فکر و خیال بیخود و غمناک میکنم؟
چرا نمیتونم از شادی آدم ها شاد باشم ؟
چرا وقتی شادن اشک میریزم ؟
خدایا چی به سر من اومده؟؟؟
رهام نکن
خوبم کن
****اینا همه حرف های ذهن آشفته من امروز صبح از ساعتای ۱۰،۱۱ تا ظهر بود
اما الان خوبم
الان میفهمم
درک میکنم
از بیشعوریم به نسبت زیادی کاسته شده😆
باشد که رستگار شویم
البته این نکته رو هم بگم ها
حال من خوب است اما
با تو عالی تر میشم