غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یلدا 

بلندترین شب سال 

فخر میفروشد به بلندایش 

این بلند بودن مرا خوش نیس 

امشب یک دقیقه بیش از هر شب دلتنگ میشوم 

دلتنگ مهربانی و بودنت 

یلدایت زیبا 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۵
غریب آشنا

دوست دارم

الان که داشتم پیامتو میخوندم 

با هر خطش لبم به خنده بازتر و بازتر میشد 

دیگه خط آخر انقد لبخندم بزرگ شده بود که همه عضلات صورتم کش اومده بودن 

آخییییی میدونم ک همیشه ب فکرمی و دوسم دارم منم دوست دارم ناراحتم نیستم نگرانم نیستم  تو برس به کارا و زندگی هیچ فکر اینجا نباش خیالت تخت تخت 

آره والا میترسم آخر خلبانان بفهمن بیچاره شیم 

راستی بابت اینکه سر اون قضیه روی منم حساب کردی خیلی خوشحال شدم و موافقم 

بوووس

بهترین اتفاق امروزم شنیدن صدات بود 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۲:۲۸
غریب آشنا

از کجا بگویم ؟! 

  به طرز عجیب و احمقانه اى دلم برایت تنگ است … 

 دلخوشیها کم نیست … 

آدمهاى دور و برم هم کم نیستند …          مى آیند لبخندى روى لبم مى نشانند و میروند … ولى دلتنگى عجیبى همیشه و همه جا همراه من است …

 نمیدانم این روزهایت چطور میگذرد …          نمیدانم تو هم  دلتنگى یا نه ؟ … 

همین حس و حال را داری یانه !... 

ولی میدانم که میخوانى …

 و میدانم که نمیدانى چقـدر این دلتنگى برایم زجرآور است … 

آنها که کمتر مرا میشناسند هنوز هم میگویند …  

 خوش به حالت چه روحیه اى دارى …          کاش ماهم بلد بودیم مثل تو ساده بگیریم و ساده بخندیم … 

اما آنها که بیشتر میشناسند …          میگویند. 

 نفسهایت غبار دارد … 

چشمانت تار است … وبی حوصله ای... تو بگو از کجا بگویم ؟! ..

 از آغوشهایى که اندازه ام نمیشوند ؟

لبخندهایى که شادم نمیکنند ؟! …

از کجا بگویم تا بدانی آنقدر هم که تو فکر میکنی این ساعت ها و این روزها ساده برایم نمیگذرد ...

نمیدانم از کجا...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۱
غریب آشنا

داشتم فک میکردم ما پارسال این موقع کجا بودیم 

اونموقع حالم چجوری بوده 

الان که دلتنگم 

الان که غمگینم 

پارسالم چجور بوده 

رفتم و آرشیوو نگاه کردم 

میدونی کجا بودیم پارسال 

این موقع ؟

دریا 

همون وقتی ک تو راه برگشت جریمه شدیم 

دلم تنگ شده برات 

خیلی زیاد 

بیشتر هم تنگ میشه 

یه چیزی راه گلومو بسته 

فشار میده 

دلگیرم و دلتنگ 

شاید نباید مینوشتم 

نباید خیلی کارا رو کنم 

نیاید خیلی حرفا رو بزنم 

در اینوه همه چی میگذره شکی نیس 

گذشتن که میگذره 

ولی بدون تو سخت میگذره 

دلم یه اتفاق خوب میخواد 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۶
غریب آشنا

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﮐﺠﺎﯾﯽ،

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ 

ﻭ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻧﺮﺳﯿﺪﯼ،

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﻘﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐن

ﯾﺎﺩ ﻗﻮﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺵ،

ﺗﻮ ﺗﻼﺷﺘﻮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻧﺪﻩ

ﻫﺮ ﭼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: 

ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﯼ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻢ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ  ﻧﺸﺪ

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ

ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﺎیی ﮐﻪ 

ﺩﻭﺳﺘﺸوﻥ ﺩﺍﺭﯼ 

ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ


ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ 

ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯ ﻗﻤﺮﯼ ﻫﺎ 

ﺍﺯ ﺑﺎﺩ

ﺑﺎﺭﺍﻥ...

از یاداوری روزهای با من 

از تکرار دوباره و چندباره عشقمان 

از بودن من 

از بودن تو 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۶
غریب آشنا

امشب از اون شبای لعنتیه پر دلتنگیه

از اون شبایی که بیخوابی میاد سراغت و تو هزااااار راهو برای سر گرم کردن خودت 

برای گول زدن دلت 

پیش میگیری

اما....

اما دلت میره اون سمتی که خودش میخواد 

فکرت مشغول اون کسی میشه که دوس داره 

و تو شکست میخوری و اختیارتو میدی دست دلت و روحت 

تا تو رو هر جا که میخوان ببرن 

ببرن به روزای خوب 

به لحظه های شیرین 

و خاطرات تکرار ناشدنی 

تو همه ی یاداوری های قشنگ و دلنشین گذشته 

لبم به خنده بازه و چشمام به اشک 

خوشحال غمگینم 

داشتم آرشیو عکسامو مرتب میکردم که رسیدم به عکسایی که اجازه ندادن به چشمام

که نگاه ازشون برداره 

به عکسایی که تو و عشقمون توش حضور داشت 

دریا

بارون 

صبح روز بعد

فلافل

بستنی

شکلاات 

و ....

و من نگاه گردم و در گذشته ماندم

 دلتنگی من همیشگیست 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۳
غریب آشنا

دلم تو را مى خواهد...


براى پرسه زدن هاى بى سر و ته...


براى لمس احساس این باران پاییزى...


براى گم شدن در اغوش گرم عشق...


دلم تو را مى خواهد...


باز این باران لعنتى 


و باز...


دلم چقـــــدر تو را مى خواهد...❤


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۵
غریب آشنا

ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ

ﻣﻦ

ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻓﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ

ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ

ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻫﺎ

ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﻡ ...

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻣﻦ

ﻧﺸﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﻨﻢ

ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﻧﻢ

ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺣﻮﺍﺱ

ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻣﻦ

ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻓﺪﺍﯾﺖ ﺷﻮﻡ !


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۴۰
غریب آشنا

دلم برایت تنگ شده است 

نه از آن دلتنگی های همیشگی ساده 

دلتنگی به اندازه تمام روزهای شاد گذشته 

به اندازه تمام خاطرات بی نظیر و تکرار ناشدنیمان

دلم برای با تو بودن 

برای رها بودن از هر چه غیر توست 

برای عشق 

تنگ شده است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۷
غریب آشنا

چجور الان بهت بگم که میخوام بیام و باشم پیشت؟:(

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۵
غریب آشنا