اول از همه بگم که دلم خیلی برات تنگ شد.دو ساعتم نیست که از پیشم رفتی اما دلم خیلی تنگت شده
کاش می شد همیشه و هر لحظه کنار هم و پیش هم بودیم و باشیم
هععععععی
بگذریم
امروز ، یعنی همین دو سه ساعت پیش ، یهویی ترین، یهویی ِ دوست داشتنی ِ زندگیم تا الان اتفاق افتاد
انقد یهویی بود که یادم رفت وقتی وارد شدی و دیدمت بهت سلام کنم
انقد یهویی بود که فقط تونستم بغلت کنم و خودمو تو بغلت جا بدم تا تمـــام حســـمو بهت منتقل کنم
آخ که چقدر دوست دارم، چقدر حس خوب و قشنگی وجودمو می گیره وقتی کنارمی
آغوشت، گرمای وجودت، نگاه عاشقت، بوسه پر عشقت چنان بهم عشق تزریق می کنه ، چنان پُرم می کنه از تمام حس های قشنگ که هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه این حسو بهم بده
مرسی بخاطر همه چی
انقدر یهویی بود که خیلی کارا که دوست داشتم وقتی میای اینجا برات انجام بدم تا یه روز فوق العاده خاطره انگیزو تو ذهن تو و خودم بسازم نشد انجام بدم
خیلی خیلی خیلی ببخشید قول میدم ایشالله جبران کنم دفه بعدی به زودی
خلاصه که ببخش دیگه
بزارش به حساب علاقه و عشقی که دارم بهت و دوست دارم کوچکترین زمان های ممکنه هم کنارت باشم
و باز هم دلم برایت تنگ است