غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۷ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است


آدما چقدر عوض میشن.

چقدر احساساتشون ، سلیقه هاشون، ذائقه هاشون، عادتاشون ، دلخوشیاشون ، علایقشون تغییر می کنه

یه زمانی یه شهری کلی حس بد بهت می داد حالا اون شهر برات کلی خاطره خوب داره

یه زمانی نوشیدنی آلوئه ورا دوس نداشتی اما الان شده مود علاقت

یه زمانی دلخوشیت گشت و گذار بود و حالا شده موندن یه جا و حرف زدن با بهترین فرد زندگیت

یه زمانی آخر هفته ها بهترین روزای هفته بود برات ولی حالا شدن بدترین روزای هفته

روزای پر از یاد تو ِ بدون تو

روزای پر ِ حسرت

پر ِاشک

پر ِآه، پر ِ غم

یعنی نبودن یکی تو زندگیت انقد تاثیر می تونه بزاره که تو رو از یه آدم فعال ِ شاد ِ پر جنب و جوش

از یه دختر شیطون ِ خندون ِ دوسداشتنی

تبدیل کنه به یه آدم  تنبل ِ  غمگین ِ کسل

یکی که همش تو لاک ِ خودشه و تو دلش پر ِ حرف باشه

اما به زبون نیاره

هی حرفاشو تو دلش بالا پایین کنه و غصه دار باشه

اشک تو چشاش جمع می شه اما نمی باید که بریزه

پرم این روزا از یه عالمه سوال بی جواب

یه عالمه حس قشنگی که باید کم شه

یه عالمه فکرای خوبی که باید فکر نشه

یه عالمه رویایی که دست نیافتنی شده

 تنها چیزی که هیچوقت عوض نمیشه ، کم نمیشه ، تغییر نمی کنه عشق من به توئه، حس قشنگم به توئه، نیاز من به دیدن همیشگیته

هیچی نمی گم جز اینکه خیلی زیاد دوست دارم

خیلی

دلم بدون تو میگیره و پر از غمه

 

خداجون من به درک

بذار خوشبخت باشه ، بذار روزاش رنگی بشن، بذار لبش خندون بشه

تو که می دونی وقتی می خنده چقدر دلنشین تر و عزیز تر میشه :((

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۳
غریب آشنا

دیروز زودتر از اداره اومدم بیرون و رفتم پیش استادم واسه کارای مقاله. دوس داشتم زودتر برسم و کارم تموم شه تا زودتر تو رو ببینم

خلاصه استاد محترم کوتاه نمیومد و کلی حرف از اینورو از اونور حرف و حرف تا شد ساعت 3:30

آخ آخ که عشقم کلی منتظر بوده و حتما هم حوصلش سر رفته

بدو بدو اومدم که بیشتر از این منتظر نمونی

بماند که دعوامم کردی پشت تلفن، نه دعوا ها یه کوچولو کلافه شده بودی می دونم دلت میخواست زودتر برسی پیشم منم دوس داشتم خب. ببخشید امـــآ

همین که نشستم تو ماشین اومدم قهر کنم و ناز کنم تا چشم خورد به صورتت دیدم داری می خندی کلا یادم رفت:)

بهم میگه می دونی چقد منتظرت بودم؟ خب حداقل می گفتی کارت طول میکشه عزیز من

منم گفتم ببخشید بیا از دلت در آرم که یه هدیه کوچولو تزیینی  در آوردم و دادمش بهش :) عزیز دلم

گرفتمش که بزاری رو میز کارت. ایشالله که همیشه دنیا به کامت باشه . موفقیت هات

همیشه و همیشه بیشتر و بیشتر باشه چه با من چه در نبود من

ولش بابا. غصه چرا؟؟ غم چرا؟؟

قول دادم دیگه قول دادم گریه نکنم، غصه نخورم. سخته و نشدنی ولی خب...

رفتیم دریا

هوا عالی بود.شاد و خوشحال از بودن کنارت. همه چی یه جور دیگه بود.یه قشنگی دیگه داشت. مخصوصا دیدن غروب خورشید از پشت شیشه تمیز نشده ماشین و یا دیدن غروب خورشید کنار تو. خودمو نزدیک میکنم بهش و آروم در گوشش میگم می دونستی دوست دارم؟ میگه چی؟ دوباره؟ میگم دوست دارم. میگه می دونستی که منم دوست دارم دیگه و می بوسمش.

ااا میدونی الان چی یادم اومد؟ رانی هولومو نخوردم که:(  ای بابا حواسمو بردیا

تو مسیر حرف زدیم. بهش میگم  راجع به تو دیشب با یکی حرف زدم. میگه کی؟ می گم دخترم ، شروع کردم به نوشتن واسه دخترم. لبخندی می زنه و میگه چه بامزه حالا چی بهش گفتی راجع به من.

گفتم براش نوشتم که بهترین و در عین حال پر حسرت ترین روزای زندگیمو دارم می گذرونم.انقد خوبیا و قشنگیاش زیادن که به همه دردایی که داره می ارزه.براش نوشتم آرزو میکنم یکی باشه تو زندگیت که انقدر تو رو دوست داشته باشه و تو هم دوسش داشته باشی

یکی باشه که زندگیت کنار اون و با عشق اون قشنگترین و بی نظیرترین زندگی باشه

امیدوارم هیچ دیواری بین شماها نباشه و ...

دوست دارم عزیزم

تو مسیر دوبار دیگه هم از دلش درآوردم. نه اینکه ناراحت باشه ازم ها، نـــــــه همینجوری

میخنده و میگه تا چند سال دیگه از دلم در اومده کلا دیگه چیزی نیست تو دلم:)

 

خورشید کاملا غروب کرده بود و تاریک شده بود که رسیدیم دریا.

آهاااا راستی یه جا نگه داشت و رفت و با این برگشت.هووووووم عالی بوووود. خوشمزه

مرسی ی ی ی ی  عشق شیرینم

 

بودن کنار دریا اونم تو آغوش تو اونم با چاشنی بوسه از تمام غم ها و غصه های دنیا رهام میکنه . هرچی فکر بد، هر چی حس بد و هر چی نگرانی جمع شده بود رفت و رفت  و جاشو داد به یه عالمه انرژی مثبت، یه عالمه حس خوب و قشنگ

ممنونم ازت، ممنون که با اینکه حالت خوب نبود و درد داشتی باهام اومدی و برام خاطره خوب ساختیو

خیلی دوس داشتم که شبو میموندم باهات کاش فردا رو مرخصی گرفته بودم.تو دلم موند که نبودم خیلی کنارت،

دوس داشتم فقط نگات کنم، فقط تو هوایی که تو توشی نفس بکشم و عطرتو بدم تو وجودم.

دلم تنگ شد برات:(((

خیلی زیاد الان دلتنگم

بریم ادامه خاطرمون

میدونه که چقد صبح روز بعدو دوس دارم و حس فوق العاده ای بهم میده نگه داشت اینجا و گفت بپر بریم شام.گفتم بوسم کن ، اونم بوسید منو و گفتم نه امشب یه شب دیگه یه وقت بهتر و خاص تر.

اون همه بستنی داده خوردم انتظار داره الان شامم بتونم بخورم. از اونجا که عشق تپلی نانازی گیگیلی من گشنش بود شامو گفتیم فلافل بزنیم.داشت میرفت بیرون بهش میگم بوسم کن میخنده و میگه اینجا؟الان؟ میگم اوهوم. صورتشو میاره جلو و گونمو میبوسه و میره. دو باره که بر میگرده میخندمو میگم بوسم کن:) هوووم نصف ساندویچ منم موند که عقشم ترتیبشو داد سیب زمینی ولی زیاد خوردم. عزیزم برام شکلاتای جورواجور خوشگل و خوشمزه هم خرید که همش جا موند :((

گفتم دیگه باید برمی گشتیم واسه اینکه فردا باشم سر کار. خلاصه که تصمیم به برگشت گرفتیم اگرچه دوتامونم دلمون به موندن بود اما خب می بینی شرایط شرایط شرایط

چی بگم از این شرایط و از این زمونه

الهی دورش بگردم می دونه شکلات خیلی دوس دارم دوباره تو یه عملیات انتحاری رفت و اینو آورد اینم داخلش که البته امروز تو خونه باز شد.عشق من.بووووس

بهم میگه کاش نوشته هات با صدای خودت بود با صدای خودت می موند برامون. اینم نظریه

دیروز عشق بود، مهربونی بود، حس خوب بود، قشنگی بود، حرفای قشنگ بود

اشک هم بود، دلتنگی هم بود، حسرت هم بود، غصه نداشتن همیشگیت هم بود

میدونی تو مرد رویاهام بودی همیشه

میشه مگه آدم رویاش عوض شه؟

میشه سال ها آدم یه رویای شیرین داشته باشه و با اون رویا زندگی کنه تا یه قدمی اون رویا هم رسیده باشه اما ...

حالا باید چیکار کنه؟

میشه رویاشو عوض کنه؟

چقد باید بمونم تا      یکی مثل تو پیدا شه

تو دنیای منی امــا   به دنیا اعتمادی نیست

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۶
غریب آشنا


حال دلم بده

عصبیم

از اون وقتاست که دلم می خواد گوشیمو پرت کنم یه جای نامعلوم

وقتی هیچ خبری از تو نمیاره برام

و باز هم

منم و دلتنگی و بغض فروخورده

باز هم

منم و دل شکسته و احساس سرکوب شده

باز هم

منم و تنهایی و یه حس بیخود

فقط تو

وجود تو

حضور تو

صدای تو

کلا فقط تو

حالمو خوب می کنه

که

هعععععععی

چی بگم

 طفلی دلم

:(((

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۱
غریب آشنا


وقتی تو نیستی

همــــــــــه نیـــســتن

نه کــــه نیــســـتن

هــــسـتــــن

ولـــــی

مـــثـــل تو نــیـــســـتن

:((((

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۵
غریب آشنا


لحظه ها در گذرند

تو خواه بایست و اخم کن و غم بخور

خواه برو و شاد باش و شاد زی

لحظه ها می گذرند

فقط چگونه گذراندن آن ها با توست

پس

تأمل کن

تصمیم بگیر

انتخاب کن

و ادامه بده

بگذار اگر هم قرار است لحظه ها بگذرند

جوری بگذرند که تو دوست داری

و تو سرشار از زندگی می شوی

همانگونه که تو می خواهی

آنگاه

رو به روی همه بایست و فریاد بزن

گذر زمان برایم مهم نیست

زیرا آنها را وادار کرده ام آنگونه بگذرند

که

من می خواهم

همانگونه که

من دوست دارم

و این یعنی

 زندگی

زندگی در لحظه

ساخت لحظات شاد و ناب

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۰
غریب آشنا

آدمی زنده است به امید

امید به تو

به آینده ی ِ با تو

زنده ام می دارد

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۶
غریب آشنا


کلافه ام

دلم گرفته

از ساعت 2:30 که نیستی

پس کی تموم میشه

بیا دیگه

دلم برات تنگ شده خب

.......

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۰:۱۳
غریب آشنا


کاش انقد خوب بودم

که خدا دوسم داشت

که اگه دلم ی چیز خوبیو میخواست

بهش هنوز نگفته

بهم می گفت بیا بنده خوبم

غصه چرا

غم چرا

گریه چرا

من هستم باهات

این روزا میخوام

فقط یه چی

نمی گم دوسم نداشتیا

نـــــه اصلا

که خیلیم داشتی

این منه نادونم که گاهی فراموشت کردم

اما می دونی که

امروزا هیچی نمی خوام ازت جز یه چی

می شه اینبارم

مثل همه دفعه های پیش

مثل همه شاهکارات

یه معجزه دیگه نشونم بدی؟؟

هوووم؟؟

خدا جونم

می دونی که چقدر دلم گرفته

می دونی که چی حالمو خوب می کنه

تو اگه بخوای

آخ که چی می شه

 

بازم ممنون به خاطر همه چی

هر چی که دادی و ندادی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۸
غریب آشنا

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

حـــــالا که افـــتـــاده ام از پا چـــــرا

 

دیگه کم کم انگار باید قبول کنم که این بیت شهریار، مصداقش الان ماست.

نمیدونم

 نمیدونم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۲
غریب آشنا


می گویند:...

به زنان نباید بال و پر داد، می پرند!

اما زنان فقط پروازهای عاشقانه را دوست دارند، بی دلیل نمی پرند...

 

می گویند:...

به زن نگویید دوستت دارم، خودش را می گیرد!

اما زنان فقط دستان عشقشان را می گیرند و می گویند، دوستشان دارند...

 

می گویند:...

نباید به زن توجه زیاد کرد، خودشان را گم می کنند!

اما زنان وقتی گم می شوند که عشقشان بی توجهی کند...

 

زن جنس عجیبی است!

چشم هایش را که می بندی، دید دلش بیشتر می شود...

دلش را که می شکنی باران لطافت از چشمانش سرازیر می شود...

زن انگار آفریده شده تا روی عشق را کم کند!!!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۳۵
غریب آشنا