غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۷
غریب آشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۶
غریب آشنا

سلام عزیزم

خواستم یه توضیحاتی بدم

این که خواستم این مدت نباشم دلیلش نخواستنم نبوده و نیست

تا همیشه میخوام و خواستمت

خدا میدونه چقدر اذیتم 

فقط میخوام بتونی و بهترین تصمیمتو بگیری 

فقط میخوام یه کمک کوچیک باشم که راحت تر بتونی انتخاب کنی

من هیچوقت نمیخوام که نباشم 

اصلا نمیتونم که نباشم

دلم طاقت نمیاره 

ببین 

نبینم،نفهمم فکرای بیخود کرده باشیا

به غم و غصه اجازه نده چشاتو ببنده رو خیلی چیزا

همیشه همراهمی

همیشه همراهتم

تا هر وقت تو بخوای

دوست دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۴
غریب آشنا

امروز گفتم بهش دو ماه تنهام بزار

دو ماه نباش

دو ماه نباشم

دو ماه هیچ تماسی با هم نداشته باشیم

حتی اگه زنگ زدم جواب نده

کمکم کن از پسش بر بیام

کمکم کن اینبارو رو حرفم وایستم

شاید یه روزی بفهمی که این تصمیم مهم ترین و دردناک ترین تصمیمم بوده اما بخاطر خودت 

اونوقت میگی اااا این دختر واس خاطر من بوده که این کارو کرده این تصمیم و گرفته 

بهتم گفتم 

بازم میگم زندگی من قبل تو 

مثل زندگی خیلی از دخترای دیگه بود

شادی بود ، غم بود، شور بود، ناراحتی بود، امید و خیال پردازی و رویا بود 

فعال بودم و پر تلاش و پر جنب و جوش 

اومدن تو زندگیمو 1000 برابر تغییر داد

تغییر مثبت

همه چی یه جور دیگه شد، یه رنگ دیگه شد، یه مزه دیگه داشت 

زندگیم قشنگ بود قشنگ تر و عالی تر شد 

اما مطمعنم مطعن مطمعن 

بعد تو من حتی به زندگی قبل تو هم بر نمیگردم 

مطمعنم که شادی نیست

دلخوشی نیست

امید نیست

عشقم نیست

اینا شعار نیست

دروغ نیست

خیال و توهمم نیست

واقعیه

مطمعنم که دیگه زندگیم زندگی نمیشه

خودم خواستم نباشی و نباشم اما بدجور دلم گرفته بود 

خیلی زیاد 

بیشتر از همیشه

همش میگفتم خدایا زنگ بزنه 

اگه میگم خوبم تو باور نکن

اگه میگم آرومم،باور نکن

اگه میگم شادم، باور نکن

اگه میگم قویم، باور نکن

اگه میگم گریه نمیکنم، باور نکن

اگه میگم غصه نمیخورم، باور نکن

همش دروغه،دروغ میگم 

همش اداست،همش تظاهرو 

بشنو ولی باور نکن 

بشنو ولی کاری نکن

بشنو ولی بهم زنگ نزن،دوسم نداشته باش،ناراحتم نباش 

تا همین حالا بیرون بودم از صبح،بعد اداره رفتم دانشگاه

دانشجوهامم امروز فهمیده بودن حالم خوب نیست،فکرم جمع نیست

همش میگفتن استاد اگه خسته اید نمیخواد خودمون حل میکنیم،خودمون میخونیم،اینا هم امروز ساکت شدن 

بعد کلاس از دانشگاه پیاده رفتم 

سرمو انداختم پایین و راه افتادم هیشکی و هیچی برام مهم نبود

راه رفتم و اشک ریختم 

سعی کردم قوی باشم اما نبودم 

رفتم و رفتم و رفتم تا یهو دیدم رسیدم امامزاده

رفتم داخل و بغضم ترکید

گریه کردم 

به حال و روزم

با خدا درد و دل کردم

بهش میگم خداجون من که همون اولین روز باهات مشورت کردم . خودت گفتی باشه برو خوبه،چرا آخه؟ چرا؟

میدونی حتی جرات نکردم اونجا با دل شکستم بخوامت ازش 

نگفتم بهش میخوامت 

میدونم که میدونه میخوامت

میدونم که میدونی میخوامت

اما نباید بخوامت

میدونم الان میای و میگی بابا چی شده باز چرا این چیزا رو میگی و فلان وفلان

نگو فقط گوش کن 

فقط قدر بدون 

کم پیش میاد کسی باشه ک تو این موقعیت باشه و مثل من باشه ها


یه دختر کوچولو ناز با موهای فرفری اومد پیشم،آخ که چقدررر میخوام مامان دختر نازی باشم که تو باباشی😭

اومدم بیرون از امامزاده،هنوز 10 قدم نیومدم اینور تر، هنوز 5دقیقه نبود که حرفا و درد و دلام با خدا زده بودم، که بیرون از اونجا یکیو دیدم.استاد کار تیمی تو دوره های بدو خدمت

سلام کردم و باهاش حرف زدم،جالب بود که منو یادش بود، و البته تو رو. نمی فهمم واقعا ، به خدا میگم خدایا من اومدم اینجا ازت خواستم کمک کنی به من،به اون ، به اون اونوقت هنوز نیومدم بیرون یکیو میزاری سر راهم که تمام گذشته قشنگم بیاد جلوم و داغ بمونه به دلم؟نمیفهمم چرا اینکارو با من میکنی

یکی دو ساعتی بودم تا بابا زنگ زد و گفت چقدر کلاست طول کشید ک گفتم دانشگاه نیستم و کجام

اومد دنبالم

حتی نپرسید چرا اومدی اینجا اونم تنها

فقط گفت تنها تنها میری زیارت دیگه بدون ما 

بعدم برد برام بستنی خرید و بعد بهم گفت بریم دوتایی کتابفروشی کتاب بخرم برات؟چیزی نگفتم و رفتیم 

دو تا کتاب خرید برام

نپرسید چته 

نگفتم چمه

اومدیم خونه

اما مامان

دعوام کرد

که چیشده

چرا تنها رفتی

چرا نگفتی

و بازهم دروغ گفتم

گفتم هیچی بابا دوستم زنگ زد گفت بریم منم رفتم

میدونم که میدونه دروغ گفتم

اما حداقل یه مقداری خیالش راحت میشه


پیش خودتون نگید دو ماه که چیزی نیست

دو ماه واس من خیلیه

دو ماه دوری و نبودن کسی که تمام شبمو واس شروع صبح قشنگ به خاطر شنیدن صداش میگذروندم

دو ماه دوری و نبود کسی که همه وقت به یادشم 

و خیلی چیزای دیگه سخته خیلیم سخت 

اما اینبارو میخوام باشم رو حرفم


تا 29 تیر خدانگهدارت

مراقب خودت باش

تو رو خدا مراقب خودت باش

تو رو خدا 

دلم تنگت بود و تنگتر هم میشه

همیشه دوست داشتم 

همیشه

و تا  همیشه هم دوست خواهم داشت

چه در کنارم

چه دور

چ نزدیک

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۵۵
غریب آشنا


      خداوند، هر روز همراه با خورشید لحظه ای را به ما می بخشد که در آن می توانیم هرآنچه را که مارا ناشاد میکند دگرگون کنیم.هر روز می کوشیم وانمود کنیم که این لحظه را نمی فهمیم، که وجود ندارد، که امروز مانند دیروز است و هم چون مانند خواهد بود. اما هر کس به روز خود توجه کند آن لحظه جادویی را کشف می کند.این جادو می تواند در همان لحظه ای نهفته باشد که بامدادان کلیدی را در قفل می چرخانیم، در لحظه سکوت بعد از شام، در هزار و یک چیزی که مشابه می نمایند.این لحظه وجود دارد، لحظه ای که در آن همه توان ستارگان به ما می رسد و می گذارد معجزه کنیم.

         خوشبختی گاهی یک برکت است، اما معمولا یک فتح است. لحظه جادویی روز یاریمان می کند تا دگرگون شویم و وادارمان می کند به جست و جوی رویاهایمان برویم.رنج خواهیم برد، لحظه های دشواری خواهیم داشت، مأیوس می شویم، اما همه اینها گذرایند و اثری بر جای نمی گذارد و در آینده می توانیم مغرورانه و با ایمان به گذشته بنگریم.

       بدبخت کسی است که می ترسد خطر کند، چون شاید او هم چون کسی که رویایی برای دنبال کردن دارد با نا امیدی و یأس رو به رو نشود; اما هنگامی که به گذشته می نگرد- چرا که ما همواره به گذشته می نگریم- آوای قلبش را می شنود که: با معجزاتی که خدا در هر روز تو کاشته بود چه کردی؟ با استعدادی که خداوندت به تو سپرده بود چه کردی؟ در گودالی دفنشان کردی چون می ترسیدی از دستشان بدهی، پس میراث تو این است: یقین که زندگیت را به هدر داده ای.

      بدبخت کسی است که این واژه ها را بشنود، چون آن هنگام به معجزات ایمان خواهد آورد، اما لحظه های جادویی زندگی گذشته اند.

 

 

 

                                             برگرفته از کتاب

                                  کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

                                             پائولو کوئیلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۰
غریب آشنا

برای یادآوری روزای خوب و قشنگ نیازی به فکر و خیال نیست

نیازی به بستن چشم نیست 

نیازی به خواب رفتن و رویا دیدن نیست

گاهی به جای اینکه چشتو ببندی

باید باز کنی

باز کنی و دورو برتو خوب نگاه کنی

خوووب خووب

اونوقت کلی نشونه

کلی خاطره 

کلی یاد 

میبینی و به خاطر میاری

گاهی حتی یه تصویر ساده

مثل همین تصویر

روحتو نوازش میکنه

یادت میاره که بهترین روزای زندگیت کی بود و کجا

یادت میاره وقتی یکی دیر میکنه و با استرس میاد و اینو بهت میده

دوباره همون حال وهوا

دوباره همون احساس و شادی

دوباره گرمای همون آغوش

برات تازه میشه 

و احساسش میکنی

گاهی فقط باید نگاه کرد

خوب نگاه کرد 

تا بدونی کی بوده که برات روزای قشنگ و خاطره انگیز ساخته

تا یادت بیاد کنارش بهترین لحظه ها رو سپری کردی

و همه ثانیه هاش 

هنوزم برات تازست و قشنگ



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۰
غریب آشنا


عشق

فقط کنار هم بودن نیست...

فقط حرف ِ عاشقانه نیست...

فقط ظاهر نیست...

عاشق که باشی...

حتی اگر نباشم...

"تو"

عاشقانه با منی...

عشق یعنی

من و تو ...

ماورای تمام فاصله ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۲
غریب آشنا


هرگز هیچ روزی رو تو زندگیت سرزنش نکن

روز خوب به تو شادی میده

روز بد به تو تجربه،

و بدترین روز به تو درس میده

فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشن

اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست

تولد...

کودکی...

جوانی...

پیری و دیگر هیچ...

تنها زمانی صبور خواهی شد

که صبر را یک قدرت بدانی

نه یک ضعف

اونکه داغمون میکنه روزگار نیست

حوصله کوچک

وآرزوهای بزرگه

اطمینان داشته باش خدا همه چیزو به اندازه طاقت و دلمون به ما میده

آخه اون ما رو بهتر از خودمون میشناسه

خدایا نگاهتو از زندگیمون بر ندار

آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۰۵
غریب آشنا

امشب از اون شبای بیخوده که نمیگذره

شایدم من دلم نمیخواد که بگذره

که صبح بشه

که بگم حرفامو

تو این مدت که پیشم بودی که باهام بودی اولین باره که دلم انقدر پره از دلخوری و گله پر از گریه.

نه از تو ها نه 

اصلا یادت،روزای خوب تکرا نشدنی،عشقت 

همه اتفاقا و حسای خوب که تو برام ساختی قلبمو فشار میدن و درد میارن

گاهی واقعا خوبه آدم یکیو داشته باشه که حرفاشو باهاش بزنه و اون فقط گوش کنه

اصلا یه نعمته 

حتی فقط گوش دادنش حالتو خوب میکنه

اما من ندارم،میدونم هستی تو اما نمیتونم به خودم اجازه بدم وسط این همه فکر و خیال غم ک غصه و حرفای منم بشن یه بار سنگین دیگه

انقدی که حرفام و دردامو نزدمو نگهداشتم تو دلم دیگه ظرفیت نداشت و لبریز شد 

و حالا تموم نمیکنه لوس بازیاشو و بچه بازیاشو و گریه هاشو

کجایی؟

کجایی که بگی نبینم گریه کنیا

نبینم غصه بخوریا

حرف حالیش نمیشه که 

دله

لعنتی هر چیم بهش میگم گوش نمیده 

فردا رو دوست ندارم 

میدونم حرفای خوبی قرارنیست بهت بزنم 

خسته شدم از بس باید منطقی باشم

از بس باید بگذرم

از بس باید کوتاه بیام

کاش صبح نشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳
غریب آشنا


تا نیم ساعت پیش خوشحال بودم

بس که فکرای پرامید داشتم

اما حالا ، حالم عوض شده

هم خواهرم رفت

و هم دلیل مهم ترش خوندن نظر تو بود

چرا باید اینجور شه نمیدونم

خدایا

من کجا

اینجا کجا

میدونم شرایطت سخته

خیلیم سخت

می دونم فشار زیادی روت هستش

می دونم همش شب و روزت شده فکرو خیال

نمیتونم نداشته باشمت

نمیتونم بهت فکر نکنم

نمیتونم نبودنتو بپذیرم و کنار بیام

اما...

(اه این اشکای لعنتی

هی تلاش میکنم نیان پایین اما نمیشه

اولیش که میاد و میرسه رو لبام

بقیشونم بدو بدو خودشونو پرت میکنن پایین)

اما...

اما یه عاشق نمیتونه غم عشقشو ببینه

غم اون از ناراحتی خودش دردناک تره

و درد و غم تو بیشتر از حال خودم  درد داره واسه خودم و قلبمو درد میاره

باید تلاش کنم حالت خوب شه

حتی اگه این تلاش منجر به ناراحتی و درد و غصه همیشگی ِ تا ابد همراهم باشه

ولی من آرامش تو رو می خوام

و هیچ چیز بیشتر از این برام مهم نبوده و نیست

خدایا آرامش و خوشبختی و شادی میخوام برای عشق همیشگیم

عشق اول و مطمعنن آخرم

یادت نره همیشه دوست داشتم و دارم

و تا ابد می دارم

تو برام بهترینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۵
غریب آشنا