شب، دریا و یک عالمه عشق
عشقم مریض شده و چند روزی بود نمی تونست بیاد سرکلاسا بشینه
امروز بعد 5 روز اومد کلاس و خدا رو شکر بهترشده بود و من خیلی خیلی خوشحال بودم چون میدیدمش، صداشو میشنیدم، عطر حضورشو کنارم حس میکردم.خوشحال بودم چون بودنش همیشه همیشه باعث شادی و خوشحالیم بوده و هست.ولی عشقم مثل همیشه نبود. راحت بود برای من که بفهمم ناراحته.
البته می دونم چرا ناراحته. از خدا میخوام درد و غصه رو زود ازش بگیره و بهش آرامش بده و شادی.
بهم گفت میای بریم سمت شمال، دریا؟ منم گفتم آره که میام و اینجوری شد که ساعت 5 بعد کلاس حرکت کردیم سمت دریا.
ووووااااااای ی ی ی خدااایا به شدت عالی و بی نظیر بود.
بهترین و بخصوص ترین سفری بود که تا حالا داشتم. من هیچوقت شب دریا رو ندیدم.
هیچوقت نشده بود تو ساحل، تو اون تاریکی قشنگ شب، با صدای قشنگ امواج دریا،
دست تو دست عشقم باشم.تمام احساسات و قشنگی های دنیا اونجا بود، بین من و تو،
تو چشای نازت میشد راحت عشقو دید، تو آغوش گرمت میشد به راحتی همه انرژی های مثبت و دریافت کرد.
عالــــــــــــــــــــی بــــود
ممنون عشــــقـــم
ســاحـــل نـــرم
هــــوای خـــنــــک
آغـــوش گــــرم
چـــشــــمــــان ســـراســـــر از عــــشـــق
حــــس بــی نظــیــر دوســـت داشـــتن
و حتـــی بالا تــر از دوست داشــتن
سکوت و ســــکـــوت و ســـــــــکــــوت
در میان این همه سکوت صدای تو را می شنوم
و صدای قلــــب خودم را
و چـــقــــدر پــر می شوم از عــــشــــق
ازحــــس ِ آرامـــش ِ بودن ِ با تــــو
************************************
بـــلال و لـــبو و صـــدف
بارون و آغـــوش و .....
حرف و حـــرف و حـــــرف
خوب و قشنگ اما ...
و در نهایت
اکبر جوجه با زیتون، ماست، سالاد
اونم کجا؟ تو ماشین
همه چی عـــــالی بود چون با عشـــق بود
8 آذر 93