من، تو و دوباره عشق
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ
دیر رسیدم
خسته بودم اما خوشحال بخاطر حضور صدای تو
همینکه رسیدم خوابیدم بدون اینکه کسی را ببینم
حدودا یک ساعت بعد برادر جان داخل میشود و اصرار دارد چشمانم را باز کنم
میگویم تو رو خدا ولم کن الان بیدار میشوم
به گمانم دوباره سوال علمی برایش پیش آمده
اما ولکن ماجرا نیست چراغ اتاق را روشن میکند و میگوید
چرا انقدر دیر آمدی خیلی منتظرت بودم اما خوابم برد نفهمیدم کی رسیدی
میگویم خب؛همین؟! بخوابم؟
بسته ای از پشتش جلویم میگیرد و میگوید: بسته ای که منتظرش بودی رسید
و من لبم به خنده باز میشود و پر میشوم از عشق و لبخند
حالا دیگر خواب رخت بربسته و من قبراق و با عجله بسته را باز میکنم
هدیه هایی بی نهایت ارزشمند برای من از جانب تو
همیشه عاشق این بودم که پستچی برای من نامه ای، بسته ای چیزی بیاورد
اگر که این بسته از جانب تو بیاید که دیگر میشود نور علی نور
نشسته ام؛ کتاب " کوتاه بیا ! عمرم به نیامدنت قد نمیدهد..." را میخوانم
و آهنگ شماره 8 در حال play شدن است در حالیکه عطر دلنشین عشق در فضای اتاقم پر است
ممنونم بخاطر همه مهربانی هایت
مهربانترینم
۹۴/۱۰/۰۹