دوباره سلام
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ب.ظ
بعد از یه غیبت نسبتا طولانی دوباره اومدم تا بنویسم اینجا
اول از همه روزهایی رو بنویسم که تو دفترچه عزیزم نوشته بودمشون و حوصله وارد کردن تو وبلاگو نداشتم
امروز جمعه 1394/11/9
در اینکه همیشه به یادتم شکی نیست
اما یه وقتایی هست که دلم از ته ته دلم تو رو میخواد
اینکه کنارم باشی
همیشه میخواما همیشه همیشه
اما یوقتایی میشه که دلم بینهایت میخوادت
مثل این جمعه ساعت 7 غروب
دلم میخواست وقت از سر آزمون میام بیرون تو رو ببینم و از گرمای عشقت تو سردی هوای سرد زمستونی گرم شم
و دیدن لبخند پر مهرت شادیو به قلبم بیاره و بدو ام بیام و دستای سردمو بگیری تو دستای گرمت و بهم بگی چطور بود عشقم
و منم با خنده بگم چه انتظاری داشتی جون ؟ عالی
و تو هم بگی میدونستم همینو میخواستم بشنوم
خلاصه که بددد دلم میخواستت از اونجا تا خود خونه داشتم به تو فک میکردم و فقط تو رویام با تو سیر میکردم
که دقیقا یکی دو ساعت بعدش زنگ زدی و من کلی دوباره از تماس به موقعت شاد و سرخوش شدم
دوست دارم
تا همیشه
تا ابد
۹۴/۱۱/۱۷