غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


اگرچه هنوز خیلی از حرف ها و نوشته های قبل با هم بودنمون مونده که باید بنویسم، که باید می نوشتم تا برسم به امروز، دوس دارم که زودتر بنویسمشون

امــــــا

امـــا بنا به دلایلی بهتر دیدم الان واسه بهتر شدن حال دلم، یا شاید حال دل تو، حال الانمو بنویسم، حرف الانم

 میدونی وقنی میگی دوست دارم و میگم چه فایده واسه چیه؟

دقیقا واسه همین حالا، همین لحظه که هیچ چیزو هیشکی نمیتونه حال خرابمو، اعصاب داغونمو خوب و آروم کنه جز تو امـــــا نیستی

اما نیســـتم

نیـــستـــیــم کنار هم

دردم اینه

اینه که من دوست دارم، تو دوسم داری

امــــا شرایـــط یه جوریه، یه جوره خیـــلـــی ناجور

دلم گرفته، خـــیــــــــلیــــــم گرفته

هی میگم به خودم ، دخـــتــر، بچــه نشو

گریه نکن

اشکاتو پاک کن

ولی کاش بچه بودم

اصلا مگه میشه، آدمی پیدا میشه که عشقش

وقتی میگم عشق یعنی عشقا

نه از اینا که در حد حرفه و بازی

نه

عشــــق، عشــــق واقعی

پیشش نباشه و از آیندش مطمعن نباشه

اما خوب باشه؟؟

مگه میشه دور باشی ازش اما شاد باشی؟

مگه میشه دنیا اونجور که تو میخوای نباشه و عصبی نشی؟

مگـــه میشـــه؟؟

مگـــه میشه...

بدم میاد از همه اینا

اینایی که می پلکن این دو رو بر

از همشون

که نمی زارن، که نزاشتن شادی ِ شب گذشتمون

شادی ِ صبحمون،

اونم صبح 14 دی ماهیمون،

دقیقا دومین ماه آشناییمون

دقیقا همچین روزی

اینجوری شه

اصلا دم خـــــدا گــــرم

یوقــــتایی چــــنـــان بهت حال میده که تو نمی دونی خوابی یا بیدار

یوقــــتـــــایی هم، چنـــــان ضـــد حال می زنه قربونش بشم که بد تر از اون

و از اون بدتر، بدتر از تو اون لحظه برات پیش نمی تونســـته بیاد

خــــدا جون ، این همـــه راه اومدی

میشـــه

میشـــــه

فقـــط یه بار

فقط ِ فقط یه بار دیگه با مــــا باش

هووووم؟؟؟؟

میشه؟؟؟

لطـــفا

 

14 دی 93

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۶
غریب آشنا

می دونی چیه؟

داشتم به خاطرات چند وقته اخیر نگاه می کردم و دیدم تمام روزایی که تو بودی ، همه نوشته هام، همه حال و احوالم همش خوب و خوش بوده و اصلا تو همشون شادی و خوشحالی به وضوح دیده می شه.

ولــــــی....

ولی این چند وقته ، اوه اوه همش شده پر آه و ناله و عصبانیت و ناراحتی.

این اوضاع ادامه داشت تا که تو رو بعد یه مدت دیدم.

دوباره معجزه کردی و همه حال بدمو به یه چشم بر هم زدنی فرستادی پی کارش.

مرسی

با اینکه یه ساعت باهم بیشتر نبودیم امـــا پرم کردی از عشق و شارژ شدم وآماده ادامه مسیر.

اتفاقات مبارک ، آبادی مبارک هم کلی مبارک بود و بهم چسبید.

به امید روزهای بهتر و شادتر

با تو

کنار تو

برای همیشه

 

7 دی 93

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۲
غریب آشنا


دو روز تعطیلیه و من دور میشم ازت. هـــعــــی

 

کلاس دوشنبه ساعت 1 تموم شد و دیگه کلاس نداشتیم. ما هم که معطل تندی وسایلمونو جمع کردیم و آتیش کردیم سمت جای همیشگیمون. هوررررراااا

بازم پیش همیم و با همیم. آخ جووووون

اولش که رفتیم یه ساعتی دریا. غروب بود و هوا سرد اما کنار تو هیچ وقت سرد نیست عشق تو گرمم میکنه. لب ساحل چقدر خوش گذشت بهمون.

نه عشقم؟

همینجور می رفتیم لب ساحل و قدم می زدیم و حرف می زدیم با هم. وااای من خیلی اون لحظات و اون موقعیتو دوس داشتم و دارم. پر بودم از عشق. پُر ِ پُر ِ پُر. بیشترین و بهترین  لذت دنیا رو کنار تو  داشتم همینجا، همین لحظه.

عــــزیــــز دلـــم.

بعدم که رفتیم خونه و یه استراحتی کردیم بعد پاشدیم واسه شام رفتیم دنبال فلافل. به به چقدر دلم می خواستو اونـــم تـــنـــــد

رفتیم خریدیم و بعدشم برگشتیم خونه و غذا خوردیم و بعدم  که ...

صبح 8 کلاس داشتیم باید زود پا میشدیم. خلاصه که صبح پاشدیم تا دوش گرفتیم دیر شد.

بدو بدو آماده شدیم و حرکت کردیم. به قول عشقم به یه کثافتی رسیدیم. تو راه جریمه هم شدیم.

اینم از اولین جریمه.

به موقع رسیدیم کلاس. هنوزم شروع نشده بود. یادته گفتم نگران نباش به موقع می رسیم؟؟

شب فوق العاده ای بود.

یه تجربه بی نظیر، یه حس نـــابو امشب لب ساحل تجربه کردم.

دوست دارم

 

24 آذر 93

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۲
غریب آشنا


صبح بعد اینکه صبحانه نوش جون کردیم راه افتادیم و رفتیم رفتیم تا هر جا که بتونیم. مقصد هنوز مشخص نبود.

خیلی خوش گذشت.خیـــــلـــی

شهر های شـــمـــالـــی هــمــــه قشنگـــن و آدم روحش تازه میشه مخصوصا اگه یه نم بارون خوشگلم بزنه و  بازمخصوصا اگه کسی همراهت باشه که همه زندگی، عشق و وابستگیت به این دنیا باشه.

یکی یکی شهـــرها رو می گذروندیم و کلی تو مسیر شاد بودیم از کنار هم بودنمون و هیچی و هیشکی برامون مهم نبود جز بودن کنار همدیگمون، جز عشق و محبتی که به هم داشتیم.

یادته این جمله رو کی و کجا بهم گفتی؟

خـــاطره لـــحظـــات نـــابم را تــــــو ساختی.

وقتی که دستامو می گیری تو دستت، وقتی که خسته میشم و  میگی دراز بکشم رو پات، وقتی که حواست هم به منه هم به جاده، وقتی ک میگم سردمه سریع بخاری و میدی بالا، وقتی که می گم جیش دارم و سریع دنبال یه سرویس بهداشتی می گردی همه اینا کوچیکن، ولی همین چیزای کوچیک برام انقد بزرگه و ارزشمند نشونه های کوچیک اما مهمی هستن.

دوست دارم.

7 سال بود که نیومده بودم اینجا. همیشه دوست داشتم بیام  ، اما هیچوقت تو این هفت سال نشد. روزای شاد و خوبی رو گذرونده بودم اینجا. تو همه این سال ها همیشه به خودم می گفتم و از خدا میخواستم دفعه بعدی که میام اینجا همراه ِ عشقم باشم.

و من بعد 7 سال، الان اینجام با تو، کنار تو، تو که عشقمی، باورم نمیشه.

نمیدونی چقدر خوشحال شدم.نمی دونی چه حس و حالیو داشتم، نمی دونی چقدر برام شیرین بود. همه اون خیابونا، همه جاهایی که برام شده بود خاطره، به لطف تو برام زنده شدن و من عشق می کردم  از اینکه کنار تو بودم، از اینکه یه عـــالــمه حس خوب و عـــالی با تو برام  اتفاق می افتاد.

نمی دونم چقدر تونستم نشون بدم حس اونموقع خودمو. فقط انقد بگم که خوشحال ترین آدم روی کره زمین بودم. مطمعنم اون لحظه هیشکی به اندازه من خوشحال نبود.

مــــرسی عـــشــــق مـــهــــربون من. بوووووووووووووووووس

 

ناهارم ساعت 3 بود که کته کباب خوردیم با ماست دلال. ووووی که چقدر چسبید. دیدی یادمون رفت عکس بگیریم؟؟ باید قول بدی یه بار دیگه بریم دوباره همونجا. باشه مهربونم؟

یه گندیم زدم من.سر جریان فرستادن پیام با 2. آخ آخ آخ یادش که میوفتم حسابی ناراحت میشم و عصبی از دست خودم.

ببخشید

شبو هم قرار بود با هم بمونیم که تماس گرفتن و بهتر می بود که بری. اشکال نداره

یه سری آدما و زمان ها مهم تر از یه سری دیگه هستن. مثل مامانا که همیشه مهم تر از هر چیز و هر کس دیگه هستن

عشقم، بی نهایت ازت ممنونم.بهترین روز و بهترین لحظاتو برام رقم زدی.

بی نــهــــایـــت ســـپـــاســــگـــذارم

می بوســـمت

دوست دارم

 

20 آذر 93

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۹:۳۵
غریب آشنا

رفتیم دریا. همونجام خونه گرفتیم وشبو موندیم . کلاس فردا صبحم مهم نبودو نرفتیم با آقای مداح کوچولو. یه شب رویایی و فوق العاده رو گذروندیم. کلی با هم بازی کردیم.

وای خدا، انقد کنارش آرومم، آغوشش امن ترین و آرامش بخش ترین نقطه دنیاست واسه من. کنارش اصلا گذر زمانو نمی فهمم.

ساعت 2 رفتیم بیرون که واس فردا صبحانمون خرید کنیم.

بهم گفت تو بشین پشت فرمون. خلاصش که کنار عشقم نشستم و روندم تا صبح روز بعد ... و دور زدیم و رفتیم جلوتر و من پیاده شدم و خودش نشست. جز در یک مورد ترمز ناجور، که به گفته عشقم قلقش دستت نیومده هنوز وگر نه عالی بود، بقیه موارد بدک نبود.

ساعت حدود 3 نصفه شب بود کلی گشتیم و یه بستنی و آبمیوه فروشی باز پیدا کردیم. دو تا شیر موز خوردیم به به چقدر بهم چسبید.

مرسی گلم.

بعدم رفتیم و سوپر مارکت باز پیدا کردیمو خرید کردیمو برگشتیم.

بعدشم که لالا کردیم....

 

19 آذر 93


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۵
غریب آشنا

امروز دقیقا یک ماهه که دوره ما شروع شده. امروز فهمیدم یکی از بچه ها ، خانم استاد خودم بوده. امروز تو بوفه چایی ریخت روم. امروز بالا با عشقم بودیم داشتم نوشته رو تابلو ها رو میخوندم که آقای شرط بند گفت ها؟ چیه میخوای بیای دوره ؟ گفت می خوای اینجا کلاس بدم بهت.

کلاسای امروز خوب بودن. کلاس عصرمون با آقای کوهنورد بود کلا کلاساش شادو سر حاله.

کلا امروز حالم خوب نبود. نگران تموم شدن کلاس ها و ندیدن هر روزه تو بودم و هستم. هر چی به این آخر آخرا می رسیم حال منم بدتر میشه، خیلی بد.

همش عصبی و ناراحتم. کلی حرف تو دلم سنگینی می کنه.

نشد که بریم بیرون. با اینکه بچه ها باید می رفتن اونم درست این هفته های آخر، اما نرفتن. نرفتن و دلتنگیه من بیشتر و بیشتر می شد.

منتظرش بودم. به فکرش بودم تا که ساعت 22:30 انتظارم سر اومد و با هام تماس گرفت. گفت دارم میام پیشت. خیـــلی خوشحـــال شدم.انـــقد دلــــم گرفته بــــود. اما بازم خوشحالیم زیاد دووم نداشت یادم اومد که بچه ها هستن و درست نیست بیاد. یکم با هم حرف زدیم و برگشت خونه.

حالا حالم خوبه.

انقد یه سری چیزات به موقعست، انقدر درسته مثل همین امشب.

دلــــــم خیلی گرفته بود.خــــــــیــــــــلی

اگه صداتو نمی شنیدم، اکه حرف نمی زدم خوابم نمی برد.

مرسی بخاطر بودن همیشگیت

حالا بهترم

دوســـت دارم

 

 

18 آذر 93

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۳
غریب آشنا


کلاس صبمون ساعت قرار بود 9:30 شروع شه ولی چون فکر می کردیم همون ساعت قبله از 8 بودیم کلاس. من و عشقمم نشستیمو گزارش دیروزو تموم کردیم که بفرستیم واس استاد.

کلاس بعد از ظهرمونم برگزار شد و معمولی بود.از اونجایی که استاد زیادی گیر میده خانوما همه ردیف آخر نشستیم و بقیه هم جوری نشستن که دستش نرسه بهمون. به طفلک آقای زیتون پرورده و آقای نق تو این کلاس بیشتر از همه گیر داد. فداش بشم عشقمو که تو اکثر کلاسا استادا زووم می کردن روش.جوون.عزیز دلم

آخرای کلاس بود که گفت: امروز نریم بیرون؟ که گفتم چی بهتر از این و دوتایی با هم رفتیم بیرون دور بزنیم و در کنار هم باشیم و انتقام تمام روزو که کنار هم بودیم اما دور بودیم از همو، بگیریم از این دنیا.

وای که دیدن صورتت و دست گرفتن دستات چقدر بهم آرامش می ده. رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به نقطه .... ایران.بعدشم که سر اینکه تا اینجا اومدیم یعنی نریم جلوتر؟ هی بریم، نریم، بـــریم، نـــریم؟ بالاخره به اتفاق تصمیم گرفتیم بریم. هیچی دیگه رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به شهری که میخواستیم. دوباره بین رفتن به یه جای دیگه که نیم ساعت فقط فاصله داشتیم دو دل بودیم میگفت تا اینجا اومدیم نریم بده ها، می خندن آیندگان بهمونا. گفتم نه بابا کسی نمی فهمه که گفت بله نکه نمی نویسیش هیشکی نمی فهمه. عزیز دلم.رورت بگردم من. مگه میشه ننوشت؟ هان عشقم؟ که تصمیم بر این شد نریم.( فرداش یادته سر کلاس بهت گفتم تا حالا دیدی کسی بره تا اینجا ولی نره فلان جا؟ ) تو راه هم طبق معمول همیشه خوراکی گرفته بودیم خوردیم وحرف زدیم و خندیدیم. سر راه رفتیم از حاجی هم آجیل خریدیم. نزدیکیای رسیدنم که بودیم شروع کردیم به بازی و به قول خودش امشب سورپرایز شد و یه چیز جدید و تجربه کرد.

امشب بهم گفت یه چی میگم اگه دوسم داری نه نگو قول بده انجام بدی.گفتم باش. گفتش: شام بریم صبح روز بعد... میدونه چقدر اینجا بهم حس خوب میده. میدونی که چقد دوس دارم که بریم اما نه اینجوری. یه جور خاص یه جور خاطره انگیز و به یاد موندنی باشه. کی برسه اون روز.اصلا می شه برسه؟؟؟

 ایشالله که میرسه

دوست دارم

 

17 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۱
غریب آشنا

کلاس صبمون با خانم تاچر و عشقم یه پروژه رو انجام دادیم. کلاس عصرمون هم باید گروه بندی می شدیم و راجع به یه موضوعی می نوشتیم. این کارو من و عشقم انجام دادیم.

نوشتن از اتفاقات معمولی شاید جالب نباشه اما قشنکه. مخصوصا وقتی قشنگ تر می شه که تو بعد یه مدت می خونیش و یاد اون روزا برات زنده می شه.اونوقته که می بینی، نه همچین هم بد نبوده که نوشتی.

خب حالا بریم سر اصل مطلب. یعنی تو.خود ِ خود ِ تو

می دونی چیه، اصلا تو کنارم باش حتی اکه نبینمت، حتی اگه لمست نکنم، باز هم فکر بودنت بهم آرامش و شادی می ده. حالا فکرشو کن کنارم باشی. صدای نفس هاتو بشنوم. عطر تنت بره توی وجودم، چشام ببینتت، لبخند قشنگت، صورت ماهتو

 اونوقته که دیگه غمی برام نمیمونه، اونوقته که دیگه اصلا نگران هیچ چی نمی شم حتی گذر زمان.

یه سری جمله ها رو ممکنه تا حالا 100 بار از 100 نفر شنیده باشیا ولی شنیدن اون جمله از یه نفر دیگه انقدر برات شیرینه، انقد حالتو خوب می کنه که انگار اون جمله اولین باره که می ره تو وجودت و می چسبه به قلبت.

مثل اکــثر حرف ها و جمله هایی که تو، تو کلاسا بهم میگی.

مثل امروز که گفتی روز دانشجو مبارک.منم روز شماست، روز شما مبارک که برگشتی پرسیدی استاد روزش کِیه. الـــهی دورت بگردم عـــزیز دلـــم

تا وقت ناهار همه چی خوب بود اما یه یک ساعتی خبری نبود ازش تا که سر کلاس بعدی دیدمش. مثل ساعت قبل نبود. اتفاقات ناراحت کننده ای پیش اومده بود.خیلی بد.

وااای شروع گــزارش نویسی بود و کار تیمی. می دونی بهترین لحظاتو داشتم می گذروندم، واقعا ها.

وقتی چشام می افتاد تو صورتت، وقتی نگام به نگاهت گره می خورد، دلـــم می رفت،

هیشکیو اون دورو برمون نمی دیدم.اصلا هیچ کیو جز تو نمی دیدم. فقط عشــق بود و عـــلاقــه که تو چــشـــای تــو می دیدم. یعنی بهـــترین حس ها رو دارم تجربه می کنــم،

یه چیزای ریزی که اصـــلا شـــاید دیگه هیچوقت دیگه تکــرار نشه.

کاش زمان دقــیقـــا تو همون لـــحظــه وای میستاد

کاش هنوزم تو کــلاس بودیم، تو همون حالت و من محـــو تماشــای تو

و من لبـــریز از عشـــق و شور و دوســت داشتن.

بی نهایت حس ناب این روزا و این لحظــه ها رو دوست دارم

کاش می تونستم یه جوری ثبتش کنم، کاش می شد تا آخر عمــــر این لحظات با من بود.

خــــدا جـــونم هـیچـوقـت از یادم نـره

 

16 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۴۷
غریب آشنا


کلاس امروز اولین کلاس تخصصی مفیدی بود که تو این دوره داشتیم.من و عشقم و خانوم تاچر تو یه گروه بودیم طبق معمول. کلا کلاسای تخصصی که گروهی هستیم کلی به کام منو عشقمه. فداش بشم.

و امـــــا

امروز بعد چند وقت بالاخره نشست کنار من.هــــورررااا.

سرما خورده فداش بشم.الــــهــی عـــزیز دلـــم صداش گرفته، هـــمش عطـــسه داره و سرفه گل مـــگولم.

کلاس صبمون خوب بود کنار هم بودیم با هم صحبت می کردیم. نگام که به نگاش می افتاد دلـــم می خواست محـــکم بغــلش کــنم. الــهی دورش بگردم

بعد کلاس، ناهار که خوردیم منو خانم تاچــر رفتــیم همون سمت که عشقم نشــسته بود کنار بخاری. آقای 138 و آقای جیمبو نیومده بودن و عشقم تنها نشــســـته بود. همــینجور که ناهارشو می خورد با هم حــرف می زدیم و شوخی می کردیم..شیطنت های خاص خودشو داره. عــشــقم عــاشـــقــتــم. گفتم نوشابه می خوام دوست داشـــتم نوشـــابه خودشــو می داد بهم،مثل همیــشه که هـــمـــه چـــیو با هم می خـــوردیم، که خب درست نبود

پاشدیم رفتیم بالا داخل کــلاس تا ســـاعت 2 بشــــه و کلاسمون شـــروع بشه. به عشقم زنگ زدم گفتم تو نمیای بالا که اونم اومد بالا. وای که چقـــدر دلنـــشین و لــذت بخش بود برام.تک تـــک ثانیـــه هاش، لـــحظـــه به لـــحظش نشست به عمق وجودم. لـــحظـــه به لـــحظش برام پر از حــس قشنگ دوست داشتن و دلتنگی از سر دوست داشتن بود. چشـــاش، آغــوشش، چــشمک های یواشکیش، بوسه های زیر زیرکیش. ای خـــدا ، فداش بشم.

ازش پرسیدم دوسم داری؟ اونم در جواب گفت:

آره عزیزززززز دلم. تنها چیزی که تو این مدت بهش ایمان ددارم و دارم براش می جــنگم اینه که تو رو دوس دارم از صمیم قلب و دل

یکمم تبلتشو داد و بازی کردم و البته گوشیه منم دستش بود. عزیزم حتی نگاه پر مــحبتش حتی بوسه های از راه دورش دلمو می لرزونه و پر از عشقم می کنه.

خانم تاچرم تو کلاس بود و البته چند نفر دیگه. ما عقب کلاس بودیم وای یکی دو بار بد داشت می شد که عشقم جمعش کرد دیگه.

یادته دیگه عشقم؟ خــــــوابــــــی؟؟!! 

بعد کلاسم رفتیم بیرون تا همین اطراف.بارونم میومد. تو راه حرف زدیم از همه جا مثل همیشه خوراکی هم خوردیم.

گاهی یه بوسه از لبش منو به اوج لذت می رسونه. اوج لــذت ها. فقط یه بوس. و امشب هم دوباره یکی از اون بوسه ها رو تجربه کردم.

تو برگشتم که دیگه ...... کلی خوش گذروندیم. دوسش دارم

موقع رفت از برنامه هاش برای شرکتش گفت و من چقدر خوشحال می شدم از اینکه می دیدم داره برای آیندش برنامه می ریزه و برنامش پویاست و  زنده و پر از امـید و شور و خوشحال تر اینکه منم تو اون برنامه ها یه جوری جا داده.

موقع برگشتم یه دلخوری کوچولو بینمون پیش اومد که با یه بوس تموم شد. و الان که خودمو جاش می زارم بهش حق می دم به هر حال این روزا ذهنش درگیره و مشغوله ، انشاالله که همه چی براش خوب و قشنگ شه.

همه چی خوب و شادو قشنگ بود تا اینکه رسیدیم و گوشیش زنگ خورد، رفت تو فکر و ناراحت شد.ناراحت شدم از اینکه ناراحت دیدمش، از اینکه با شادی و خوشحالی از پیشم نرفت ، از اینکه غمگین بود و غمگینی اون به دل منم میومد و می موند.

شام نگین کشک بادمجون پخته بود خوردیم و شروع کردم به نوشتن. کلیم دلم تنگش بود و تو فکرش بودم. همین الان اس.ام.اس داد و زنگ زد و با هم حرف زدیم و باز من دلتنگش شدم

دوست دارم همینجور بشینم و بنویسم از خاطرات ، از احساسات از قشنگی های دوست داشتن، از دوست داشتن های عاشقانه، از بودن های عاشقانه،ازعاشقانه های زیبا، از بودن در کنار او که معنای تمام بودن ها، عاشقانه ها و دوست داشتن هاست.

15 آذر 93

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۸:۴۵
غریب آشنا


بدترین روزا مگه چند بار تو زندگی آدم اتفاق میوفته؟

اصلا مگه یه آدم چقدر تحمل و گنجایش داره که هی اینکارو باهاش میکنی؟

هـــــــوم؟؟

خــــدایـــــــا؟

منو یادت رفته؟

بــــبــــیــــن، هـــســــتـــــمــا

اینـــجـــــا، ایـــن پـــایین 
رو این زمـــــین، قاطـــی ایـــن هـــمه آدم

هـــمـــینــجـــا که هـــمـــه هـــستن

اگــه دوســـم نداشتـــی، پــس چــرا اومـــدم؟

تا کـــی بایــــد وانــــمود کــنم که ســـفــتم، که ســخـــتم، کــه مــحــکمم؟

 

هــــان؟؟

تا کــــی؟


تا کــی نـــباید خــــم شــم؟

تــا کــی مــی خـوای که بـگــذرم از اون چــیــزایی که دوس دارم؟

تــا کــی اصــلا بــایـد بــگـذرم؟؟

پــس کی قــراره نگــذرم؟

کـــی قراره بـمــونم؟؟
بمونم کــنــــار چــیـــزایی کــه دوسشون دارم آدمــایی که عاشــقــانه دوســشــون دارم؟


هـــوم؟؟؟؟

یادت رفــته منــــــــو؟؟؟؟

بــابـــا مـــنــــم هــــســـتم


 

10 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۲
غریب آشنا