غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

غریب اشنا

دلنوشته های منو عشقم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب


امروز اولین جمعه ایه که کنارتم.امتحان داشتیم. رفتم سر جلسه بچه ها همه بودن، با عشقم با هم رسیدیم. اومدیم کنار هم بشینیم که راحت همکاری داشته باشیم اومدنو جاهامونو تغییر دادن. منم جوابا رو اس کردم واسه عشقم.

این هفته علی رغم یه سری روزای ناراحت کننده و غمگینش ، اما خوب شروع شد و خوب تموم شد، و این خوب تموم شدنش خیلی بیشتر بهم مزه کرده و خوشحالم از این بابت.واسه همینه که میگم این هفته فوق العاده بود. اتفاقات معمولی از نظر بقیه و خاص از نظر من برام اتفاق افتاد و اینه که این هفته و مخصوصا جمعه رو برام شیرین تر کرده.

باورت میشه ما دقیقا سی روزه که همو می شناسیم؟

باورت میشه ما دقیقا سی امین روز ، یعنی یه ماه کامل کنار هم بودیم؟

فکرشم نمی کردم اینجوری برنامه ای پیش بیاد که من 14 آذر بشینم کنارت

دقیقا یه ماه پیش 14 آبان تو همین ساعت ها اولین بار بود که نشستم کنارت، چشم تو جشم تو و امروز دوباره اون اتفاق رقم خورده

اونم درست روز ماه گرد آشناییمون

اولین ماه گرد

می بینی خدا اگه بخواد چقدر همه چیو کنار هم می چینه تا اتفاقات پیش بیان؟

میبینی کمم به یادمون نیستا؟می بینی همچین خیلیم فراموشمون نکرده؟

خــــدا جـــون مـــــرســـــی.

عــــــــالـــــی بود.

یه روز فــوق الـــعـــاده.

مرسی

باورت میشه فقط یه ماهه که گذشـــته؟ به نظرم سی روز نگذشته خیلی بیشتر از ایناست.انگار خیلی بیشتر از اینا می شناسمت.

یک ماه بیشتر از هر کسی کنارم بودی، حتی بیشتر از خانوادم. خیلیه ها.

حتی بیــشتر از مــامــــانم، تـــــــو کنــارم بودی. این یه  ماه، یه ماه ِ رویایی، یه ماه ِ قشنگ، یه ماه ِ پر عشق و دوست داشتن.

خداجونم مرسی. مرسی که یه ماه عشقو نشونم دادی، یه ماه دوست داشتنو حالیم کردی، یه ماه گذاشتی بیشترین وقتمو باهاش باشم. یه مـــــاه  عــــــاشــــق باشـــم. یه ماه شـــــاد باشم از داشتنش، حتی همین داشتن نصفه و نیمش

خـــدا جـــونم مرســـــــی

عاشقتم

 14 آذر 93

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۱۱:۲۲
غریب آشنا

به خاطرکم خوابی دیشب و البته شیرین تر بودن صبح اونم تو بغل عشقم
کلاس صبح با نیم ساعت تاخیر رسیدم.

فردا امتحان داریم و برامون ســاعت 2 رفع اشکال گذاشتن. خلاصه که من،
عشقم، آقای 138و خانم 
تاچر با هم راه افتادیم بعد این کلاس سمت کلاس رفع اشکال.
تو راه عشقم نگه داشت به آقای 138 گفت بپر برامون نوشیدنی بخر واسه من آلوئه ورا.
هیچی اونم رفت و دست خالی برگشت گفت نداشت. عشقم خودش رفت و برامون رانی خرید
میدونست که من هلو دوس دارم. هورررا

حرف زدیم از اینور و از اونور. موسیقی
گوش دادیم که واسه منو عشقم خاطره انگیز بود. از جاده ای رفتیم که خیلی با هم رفته
بودیم و کلی خاطره خوووب ،کلی خوووووبا کـــلــــــــی، داشتیم، رفتیم.البته ما
اکثرا شب تو اون جاده بودیم و حالا تو روشنایی روز از اونجا می گذشتیم. واااای من
کل مسیرو جیــــش داشتم. اونم نه یـــکم دوکم، خـــیـــــلی، قـــد ِ یه رودخونه.

یه روز عــالی.یه روز فوق العـــاده. همینکه اینموقع، ایـــنجــا پیشت
بودم عـــالی بود.نگاهت که به نگــاهم گـــره میخورد اوووووف که دلمو می برد، میخواستم
بپرمو بغلت کنمو محــکم ببوسمت.

رفتیم ناهار.بعدشم ساعت2:15 اومدیم آموزشگاه واس رفع اشکال.تا 2:45
منتظر شدم استاد نیومد چون خودم کلاس داشتم 2:30 و به دانشجو ها گفته بودم تا 3
میام پا شدم و از بچه ها و عشقم خداحافظی کردم و رفتم.

شاگردام بهم گل دادن.یه شاخه گل رز قرمز.نکه همشونم پسرن روشون نمیشد
کلی این به اون می گفت تو بده اون می گفت تو بده تا بالاخره یکیشون داد بهم.

نیم ساعت نگذشته بود از کلاسم که عشقم اس داد دارم بر می گردم کلاس
بدون تو حال نمی ده بهم. منم گفتم اگه دوس داری و خسته نیستی بیا اینجا. یهو گفت
باشه میام.انتظار نداشتم بیاد کلـــی خوشحال شدم و منتظر تا عشقم بیاد. وااای اومد و با اومدنش تمام فکر و هوش و حواس منم برد پیش خودش. نمی دونم چی اصلا به اون طفلکیا درس دادم. نشست ته کلاس، رو به روم میخندیدو میخندیدم، نگاه می کردو نگاش می کردم، اس میدادو اس می دادم. واااای خیلی دوس داشتم.خیلـــــی خوب بود.

بچه ها هم که نمیدونستن این گل پسر ِ قند ِ عسل عشق منه.می گفتن حتما مدیر گروه فرستاده جاسوسی.هه هه هه

واسه ساعت بعدم واستاد تا نیم ساعتشو اما خسته بود خیلی از چشاش معلوم بود و باهم خداحافظی کردیم و رفت.

امروز هم چندتا اولین داشتیم.

اولین باری که 4 نفری با هم بودیم، پیش

هم بودیم،

 اولین باری که اومد سر کلاسم.

 

دوست دارم

 

13 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۵
غریب آشنا

دیدار یـــار غــایــب دانـــی چــه ذوقــی دارد

ابــری کــه در بـــیابــان بــر چــهره ای بـبارد


 خوبم.


 الان که هستی خوبم.

دیدم بی انصافیه اگه از حال خرابم بنویسم اما وقتی خوبم ننویسم.

با تو خوبم، کنـــار تو خـــوب ِ خــــوبم.

امـــروز یه چـــیز جـــدید فهمیـــدم ، ایـــنکه حـــتی اگه نــباشـــی ، ایـــنکه حتــی اگه نـــبینم، میدونی

امروز فهمـــیدم  حتــــی فـــکر کــردن بهت هـــم حـــالـــمو خــــوب مـــی کـــنه.

یـــعنی انــقدر دوســت داشتن عظیمه، انقدر قدرتمنده که یــاد اون کــسی که دوســـش داری هــم همـــیشه

با یــادته و تـــو رو محــو عشق میــکـــنه، تــو رو پـــر می کـــنه از عشـــق، شــعــف و شـــادی.

امروز از صـــبــح چون می دونستم میای

می بینمت، چون می دونــســتم کنــارت خواهـــم بــود شــــاد بــودم


دوســـت دارم عشقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۶
غریب آشنا

بدترین روزا مگه چند بار تو زندگی آدم اتفاق میوفته؟

اصلا مگه یه آدم چقدر تحمل و گنجایش داره که هی اینکارو باهاش میکنی؟

هـــــــوم؟؟

خــــدایـــــــا؟

منو یادت رفته؟

بــــبــــیــــن، هـــســــتـــــمــا

اینـــجـــــا، ایـــن پـــایین 
رو این زمـــــین، قاطـــی ایـــن هـــمه آدم

هـــمـــینــجـــا که هـــمـــه هـــستن

اگــه دوســـم نداشتـــی، پــس چــرا اومـــدم؟

تا کـــی بایــــد وانــــمود کــنم که ســـفــتم، که ســخـــتم، کــه مــحــکمم؟

 

هــــان؟؟

تا کــــی؟


تا کــی نـــباید خــــم شــم؟

تــا کــی مــی خـوای که بـگــذرم از اون چــیــزایی که دوس دارم؟

تــا کــی اصــلا بــایـد بــگـذرم؟؟

پــس کی قــراره نگــذرم؟

کـــی قراره بـمــونم؟؟
بمونم کــنــــار چــیـــزایی کــه دوسشون دارم آدمــایی که عاشــقــانه دوســشــون دارم؟


هـــوم؟؟؟؟

یادت رفــته منــــــــو؟؟؟؟

بــابـــا مـــنــــم هــــســـتم


 

10 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۱۰:۰۲
غریب آشنا

دیروز ، سه شنبه، برای سومین بار تو این چندوقته رفتیم دریا. ساری.
حدوداً 15 دقیقه ای در حالیکه من تو بغلش لم داده بودم فقط دریا رو نگاه کردیم و
به صداش گوش دادیم.

اصلا مگه میشه آدم یه جای به این قشنگی و آرومی با یه آدم خاص، با
عشقش، باشه و نبوستش؟! محکم بغلش نکنه؟؟!!!

معلومه که نمیشه

همینجور که از بودن در کنار هم، از دیدن دریا لذت می بردیم با هم حرف
می زدیم و میگفتیم و می خندیدیم و مثل همیشه شاد بودیم

تصمیم گرفتیم بریم دورتر، بریم سمت تنکابن، چالوس و اونطرفا. اومدیم
خوش و خرم بریم که هنوز ده دقیقه نشده بود که بارونی گرفت شدیـــــد، ما هم قید
اونور رفتنو زدیم تصمیم گرفتیم بریم سینما فیلم ببینیم و بعدش برگردیم بریم خونه.
کلی دنبال سینما گشتیم، از این بپرس، از اون بپرس تا که بالاخره یه آقایی گفت
بیاین دنبالم نشونتون میدم. خلاصه که پیدا کردیم. سینما سپهر. رفتیم بلیط بگیریم
شیار 143 بود و مهمان داریم. که مهمان داریمو انتخاب کردیم چون شیار 143 تکراری می
شد. خلاصه از اونجا که من همیشه جیش دارم اولین جایی که رفتم سرویس بهداشتی بود.
تا شروع فیلم حدودا 1:30 وقت داشتیم مام رفتیم ناهار بخوریم. ناهار چیز برگر تنوری
خوردیم. خوب بود. یعنی اگه نون خالیم میخوردم چون کنار عشقم بودم و صورتش جلو روم
بود بازم برام بهترین غذا بود.بعدش رفتیم تا فیلمو ببینیم. اولا که فیلم جذابی
نبود از اول. ولی چوم کنارم بود و من دستم تو دستای گرمش بود خوشحال بودم 5.6
دقیقه ای هراز چندگاهی یه عکس العملی نشون می داد از خودش. بعد ده، بیست دقیقه
نگاه کردم به صورتش دیدم ای جانم ، فداش بشم انقد خسته بود که خوابش برده.الــــــــــــهی.....
 البته 3 نفری هم که اومدن و دقیقا پشت سر
ما نشستن هم بی تقصیر نبودن تو خوابیدن عشقم.
بیدارش کردم و گفتم نمی خوام فیلمو ببینم بریم زودتر برسیم خونه. اینجور
بود که ما عملا اولین بار که با هم سینما بودیم نیم ساعت فیلمو دیدیم. اینم برای
ما شد یه خاطره شیرین مث همه خاطره هامون.

ساعت حدود 6 بود که رسیدیم خونه. واسه شام مرغ ترش قرار شد بپزم.
وقتایی که میاد پیشم میگه نرو انقد تو آشپزخونه منم یکم از کاراشو کردم و بدو بدو
رفتم بغل عشق خودم.وای که هیچ جا آرامشی که تو بغلش دارمو بهم نمیده و هیچ حسی به
پای بوسیدن لبهاش نیست.

گفت میخوابم یکم زود بیدارم کن. خوابید و منم غذا رو آماده کردم و
اومدم کنارش دراز کشیدم.عزیز دلم بغلشو باز کردو گفت بیا تو بغل خودم بخواب.

عشقم خواب بود و من نگاهمو یه ثانیه هم بر نمی داشتم ازش. خواب بود ولی
فکرش خیلی درگیر بود. عصبی بود. نه با من. نه حتی تو حرفاش یا عکس العملاش. اینو
از وقتی که خوابید فهمیدم. فکرش به شدت آشفته بود. همش تو خواب حرف می زد.
دندوناشو فشار می داد رو هم. منم هی نگه میداشتم فکشو می گفتم نکن عشقم، آروم باش.
از اینکه انقد فشار عصبی روشه ناراحتم.

خدا جون به همه آرامش و شادی و خوشبختی بده به عشق منم بده.

بعد یکی دو ساعتی بیدار شد که شامو با هم خوردیم. خوشمزه شده بود.

بعد شامم یخورده حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم و کلی کارای دیگه. کارای
قشنگ دیگه و بعدشم که آماده خواب شدیم.

اون شبم مث همه شبای دیگه مث همه وقتای دیگه پر بود از عشق.  

12 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۰
غریب آشنا

عشقم مریض شده و چند روزی بود نمی تونست بیاد سرکلاسا بشینه

امروز بعد 5 روز اومد کلاس و خدا رو شکر بهترشده بود و من خیلی خیلی خوشحال بودم چون میدیدمش، صداشو میشنیدم، عطر حضورشو کنارم حس میکردم.خوشحال بودم چون بودنش همیشه همیشه باعث شادی و خوشحالیم بوده و هست.ولی عشقم مثل همیشه نبود. راحت بود برای من که بفهمم ناراحته.

 البته می دونم چرا ناراحته. از خدا میخوام درد و غصه رو زود ازش بگیره و بهش آرامش بده و شادی.

بهم گفت میای بریم سمت شمال، دریا؟ منم گفتم آره که میام و اینجوری شد که ساعت 5 بعد کلاس حرکت کردیم سمت دریا.

ووووااااااای ی ی ی خدااایا به شدت عالی و بی نظیر بود.

بهترین و بخصوص ترین سفری بود که تا حالا داشتم. من هیچوقت شب دریا رو ندیدم.

هیچوقت نشده بود تو ساحل، تو اون تاریکی قشنگ شب، با صدای قشنگ امواج دریا،

دست تو دست عشقم باشم.تمام احساسات و قشنگی های دنیا اونجا بود، بین من و تو،

تو چشای نازت میشد راحت عشقو دید، تو آغوش گرمت میشد به راحتی همه انرژی های مثبت و دریافت کرد.

عالــــــــــــــــــــی بــــود

ممنون عشــــقـــم

ســاحـــل نـــرم

هــــوای خـــنــــک

آغـــوش گــــرم

چـــشــــمــــان ســـراســـــر از عــــشـــق

حــــس بــی نظــیــر دوســـت داشـــتن

و حتـــی بالا تــر از دوست داشــتن

سکوت و ســــکـــوت و ســـــــــکــــوت

در میان این همه سکوت صدای تو را می شنوم

و صدای قلــــب خودم را

و چـــقــــدر پــر می شوم از عــــشــــق

ازحــــس ِ آرامـــش ِ بودن ِ با تــــو

************************************

بـــلال و لـــبو و صـــدف

بارون و آغـــوش و .....

حرف و حـــرف و حـــــرف

خوب و قشنگ اما ...

 و در نهایت

اکبر جوجه با زیتون، ماست، سالاد

اونم کجا؟ تو ماشین

همه چی عـــــالی بود چون با عشـــق بود

8 آذر 93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۹
غریب آشنا

نوشتن خاطره روزهایی که گذشته گاهی سخت میشه و هر چه بیشتر فاصله بگیری سخت تر

مگه اینکه اون خاطره برات انقد عزیز باشه، انقد دوسش داشته باشی که هنوز و همیشه برات
زنده باشه و تازه

بین این خاطره ها همیشه اولین ها تو ذهن و روحت میمونه و ماندگاره 

مثل اولین روزی که تو رو دیدم

اولین باری که نگاهم به نگاهت گره خورد
اولین باری که باهات حرف زدم

اولین باری که کنارت نشستم

اولین باری که اشکاتو پاک کردم

اولین باری که از حست بهم گفتی
اولین باری که نزدیکت بودم، رو در رو ی هم واستاده بودیم و فاصلمون صورتامون قد یه سیب
بود

اولین باری که انقدر یکی میتونست بهم انرژی مثبت بده

اولین و بی نظیر ترین و پر حس ترین بوسه

تو یادآور تمام اولین های عاشقانه ای برام

تو اصلا خود ِخود ِخود ِعشقی 

اولین و آخرین و تنها عشقم

همین
این اولین ها یادته دیگه نه؟

یادته کی بود و کجا بود؟

دریا

ساحل

هوای سرد 

یه دل گرم



14آبان 1393 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۸
غریب آشنا

گـــــــــاهـــی
 کســــی قدم به زندگیت می گذارد که انتــظــارش را ســـال ها می کـــشــیدی 
کســــی که با آمدنش زندگـــیــت دگــرگــون
دنیـــایت زیـــبا
و لحــظه لحظه هــایت سرشار از حس قشــنــگ دوســـت داشتن 
می شود
کسی که دلـــتـنگی برایت در نبود او معنا می یابد
کسی که عــشـــق و آرامــش را در کــنار او می یابی 
غــریــبه ای که برایت آشــنا تر از هرآشنایی می شود
و تــو 
هــمـان غـریـبه آشنایی
همان که در تک تک لحظه هایم حضور دارد 
همان که عشــق را در آغـوشــش یافتم
و آرامــش جــز در کنـــاراو دست نیافـتـنی است
و تـــــو 
همــان 
غریـــبه آشـــنا یی
  


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۱۸:۱۰
غریب آشنا